من یادم است از اسرا هم که سؤال میکردیم، میگفتند یک تیپهایی در عراق دارد تشکیل میشود به نام تیپهای طلایی؛ یعنی در همان روزهای اولی که ما در فاو بودیم اسرا میگفتند که عراقیها دارند بین گردانها نیروهایی را که خیلی وفادار به حکومت عراق و صدام هستند جدا میکنند که داوطلب بشوند و برای آموزش بفرستند و اینها را تحت تیپهای طلایی سازماندهی کنند. همینطور که روزها پیش میرفت، بعد از چند وقت گفتند که این تیپهای طلایی به لشکرهای طلایی تبدیل شدهاند. این سرعت، خیلی زیاد بود...
دشمنان صرفهجویی قوا را که یک اصل تاکتیکی در نظام ارتشهای کلاسیک است، شروع کردند. اینها تا قبل از عملیات والفجر ۸ ، به قوای خودشان اهمیت زیادی نمیدادند، برای ایشان تصرف سرزمین و پاتک در همان موضع و آن لحظه ضروریتر بود تا اینکه مثلاً قوایشان را حفظ کنند.
ما میدیدیم که اینها در عملیاتها چند تیپ پشت سر هم میگذارند و پشت بیسیمهایشان میگفتند که وقتی تیپ اول عبور کرد و همه کشته شدند، تیپ دوم حرکت کند و بعد تیپ سوم! یعنی تا این حد پس گرفتن زمینها برایشان مهم بود، که هیچ بهایی برای نیروهایشان قائل نبودند و تلفات خیلی عمدهای هم میدادند.
شما حساب کنید! اگر شما را توجیه کنند، شما را یک ماه، بیست روز یا دو ماه به یک منطقهای که میخواهد در آن عملیات بشود ببرند. از روی کالک، نقشه و در یک زمین مشابه مانور کنید، مثلاً اگر عبور از رودخانه لازم باشد، بروید و آموزش غواصی ببینید و شنا یاد بگیرید و سلاح مخصوص آن عملیات را بگیرید و به خوبی توجیه بشوید، چهقدر با سرعت میتوانید آن عملیات را انجام بدهید؟ ولی اگر غیر از این باشد شما را جلوی این خط ببرند و بگویند که این خط است، میخواهیم به آن حمله کنیم، آن هم دشمن است! نه توجیه هستید، نه میدانید چه کار باید کنید، فرمانده گروهان یا دسته شما هم آگاه نیست و تلفات بسیار زیادی میدهید و درصد موفقیتتان هم خیلی کم است. آنها به این شکل وارد میشدند، سربازهایشان را که در جبهه شمالی، در جبهه میانی و یا در پادگانها در حال احتیاط بودند سوار میکردند، میبردند، میگفتند که ایرانیها آمدهاند، فرماندههان از روی کالک و نقشه ایشان را توجیه میکردند و میگفتند که این زمین را ایرانیها تصرف کردهاند، این تیپ باید از آنجا حمله کند، این زرهی از اینجا حمله کند و ما هم آتش فراوانی میریزیم، شما سریع بروید و این سرزمین را تصرف کنید! دشمن در تمام پاتکهایش ناموفق بود، الا عملیات بدر که آن هم یک بحث عقبه و تاکتیکی دارد که نقطه ضعفهایی از جانب خودمان در امر عدم پشتیبانی بوده، در ضمن جبهه آبی ما وسعت زیادی داشت و نمیتوانستیم با قایق پشتیبانی کنیم. غیر از عملیات بدر در تمام عملیاتهای دیگر پاتکهای دشمن ناموفق ماند، هر جایی را که تصرف کردیم، نتوانستند از ما پس بگیرند ولی در بعضی از عملیاتها اصلاً نگذاشتند که وارد خطشان بشویم، مثلاً در عملیات والفجر مقدماتی نگذاشتند که خط را درست پاکسازی کنیم، در عملیات کربلای 4 نگذاشتند که به خوبی به خط مسلط بشویم، ولی در جاهایی که توانستیم به خوبی خط را بگیریم، نیروهای در خط دشمن را منهدم کنیم و احتیاطهای محلی ایشان را از منطقه پاکسازی کنیم، اینها هر چه پاتک کردند، پاتکهایشان ناموفق ماند و آنها این نکته را میدانستند، چون کلاسیک بودند، ولی برای آنها سخت بود که قبول کنند چون غرور نظامی داشتند.
اینها در اول جنگ هم اشتباهاتی داشتند، شاید اگر این اشتباهات را در اول جنگ نمیکردند، میتوانستند خیلی بیشتر به ما ضربه بزنند. در دوران جنگ هم وقتی ما به اینها حمله میکردیم، سریع میآمدند و پاتک میکردند! این پاتکها به جز مرگ خودشان بهرهدیگری در پی نداشت. اینها این نکته را به فرماندهانشان گفتند و به یک جمعبندی رسیدند، یعنی به فرماندهی جنگ و به فرماندهی کل نیروهای مسلح که خود صدام باشد این را فهماندند که یک اشتباهی به این شکل در کار است و باید زمان را از دست بدهیم و در بعضی از موقعیتها زمینها را هم از دست بدهیم تا یک زمان مناسبی به دست بیاوریم، چون نیرویی که میخواهد حمله کند، باید توجیه بشود و آموزش مشابه ببیند. اخبار و اطلاعاتی از وضعیت ما را هم منافقین برای آنها بردند و با وضعیتی که ما داشتیم، اینها به یک جمعبندی رسیدند و به نقطه ضعف ما پی بردند.
در یک زمان خاصی جبهه ما مملو از آدم است و حسابی نیرو داریم، در یک وقتی هم همه میروند، این یک نقطه ضعف بسیار عمدهای بود که دشمن در جبهه ما میدید. جبهه ما در یک فصل خاصی که هوا مناسب بود و مدرسهها تعطیل بودند، کشاورزها نیز مساله کشاورزی را حل کرده بودند پر از نیرو بود، در غیر این فصل نیروهایمان در جبهه خیلی اندک بودند، همه چیز تعطیل میشد، یک دفعه میدیدیم یک آمار پنج شش هزار نفری یک لشکر، در یک فصلی از سال به دویست سیصد نفر تبدیل میشد! دشمنان این دو جمعبندی را کنار هم گذاشتند، یک وضعیتی هم در سازمان رزم خوشان به وجود آوردند و نیروی جدا از نیروی دفاعی خودشان در جبهه ارتش خودشان تشکیل دادند. این دو جمعبندی به همراه تجدید قوا و ورود نیروهای جدید به نیروی زمینی عراق و استفاده وسیع از شیمیایی و آتشهای خیلی فراوان را کنار هم گذاشتند و شروع به کار کردند.
حالا نیاز به یک زمان داشتند که این زمان مناسب را آزاد گذاشتند. تعداد نیروهای ما هم در سال 66 خیلی کم بود، ما در عملیات حلبچه که با آن وسعت و با آن عظمت حمله کردیم و به منطقه رفتیم بیشتر از شصت هفتاد گردان نداشتیم، یعنی یک پنجم گردانهای فعلی! مجبور هم بودیم که به آنجا برویم و عملیات کنیم، وضعیت ما خیلی نامناسب بود، مجبور بودیم یک عملیات وسیع کنیم، در مرز گشتیم تا یک جای مناسب را برای عملیات پیدا کنیم که هم به نیروی خودمان بخورد یعنی بتوانیم با این نیرو عملیات را انجام بدهیم و هم موفقیت داشته باشیم که سرانجام آن منطقه را پیدا کردیم. این برای ما باید روشن شود، ارتش عراق این کار را در عرض چهار یا شش ماه نکرد، بلکه این را در عرض چهار پنج سال برنامهریزی کرد و در عرض چهار تا پنج ماه اقدام نمود که تا این حد به نتیجه رسید. ما بعد از جریان فاو، این وضعیت را از عراق دیدیم با این حجم نیرویی که در فاو وارد کرد. میدانید که مثلاً اگر ما در جبهه فاو یک نفر در خط داشتیم، دست کم سی نفر ما دست کم چهل نفر حمله میکردند و همینطور که پیش میرفتیم، چون یک تحرکی هم در ارتش عراق به وجود آمده بود.
دیگر نیروهای جیشالشعبی، تیپهای سه رقمی، ژاندارمری و شورتهها پشت این حرکتهای خودشان میگذاشتند و میخواستند اینها را هم مانوری کنند، میگفتند که این گارد خط را میشکند، شما پشت سرش عملیات را ادامه بدهید و نیروی خیلی وسیعی در عملیاتهای خودشان پشت سر هم وارد میکردند.
بعد از اینکه جمهوری اسلامی قطعنامه ۵۹۸ را قبول کرد، وقتی اینها دیدند که ما قطعنامه را قبول کردهایم و در وضعیتی هستیم که اکثر جبهههایمان سقوط کردهاند و یا خودمان آنها را تخلیه کردهایم، دستور هجوم سراسری دادند. مثلاً ما جبهه حلبچه، ماووت، سلیمانیه و حاج عمران را به اختیار خودمان تخلیه کرده بودیم، حتی همین منطقه عملیات رمضان را به اختیار خودمان تخلیه کرده بودیم، اینها که چنین وضعیتی را دیدند، به همه ارتشها و تیپهایی که در سرتاسر مرز داشتند دستور هجوم سراسری دادند، که ظاهراً از پذیرش قطعنامه سه چهار روز گذشته بود که اینها شروع به حمله کردند و در جنوب، سپاه سوم یک حمله گستردهای را شروع کرد.
در غرب حمله بزرگی شد که ارتش عراق تقریباً تا سر پل ذهاب آمد. در ضمن از منافقین هم استفاده کردند و این طرح را داشتند که به تهران بیایند! به خیال اینکه ما سلاحهایمان را از دست دادهایم و نیروهایمان هم روحیه خودشان را از دست دادهاند و توان نداریم ولی خداوند کمک کرد و قبل از اینکه در غرب، آن اتفاقات به آن شکل بیفتد، دشمن در جنوب با آن تهاجم گستردهای که کرده بود، شکست خورد!
من خودم به یقین رسیدم، روز اول که عراقیها حمله کردند، با حجم نیرویی که از عراقیها میدیدم، تصور نمیکردم که قصد اینها خرمشهر باشد، به حسینیه سر زدم یک افسری را به اسارت گرفته بودند، با او صحبت کردم و پرسیدم که هدف شما چیست؟ گفت که "یک گردان ما دیروز منهدم شده، امروز چند تیپ دیگر به ما اضافه شده و در نهایت قصد ما تصرف خرمشهر است" که الحمدالله رزمندگان اسلام محکم ایستادهاند و دشمن شکست خیلی خوبی خورد و تعداد زیادی تانک و نفربرش را از دست داد و به مرز خودش عقب نشینی کرد و این نقطه جدیدی شد. چون اینها میخواستند سه چهار روز ببینند که چه کار باید کنند، بایستی دنبال قطعنامه و آتشبس بروند یا اینکه در این وضعیت مناسب، یک جاپایی، یک سر پلی، یک خرمشهری، یک آبادانی، یک منطقه استراتژی مهمی از ما بگیرند و بگویند که ما سه چهار شرط هم داریم، اگر شما دیگر حال جنگیدن ندارید و میخواهید صلح کنید و به نتیجه رسیدهاید که قطعنامه ۵۹۸ به اجرا در بیاید، ما به چند امتیاز هم نیاز داریم که باید به ما بدهید! ولی الحمدالله خداوند کمک کرد و در آن وضعیت، رزمندگان اسلام به پیروزی رسیدند.
الان وضعیت نامعلومی در جبهه خودمان داریم، صحبت، حرف و مسائل زیاد است. انقلاب اسلامی تصمیمی گرفته است و چون امر ولایت است ما مطیع آن هستیم، اگر به ما امر کنند که نجنگید، نمیجنگیم، اگر امر کنند که در جبهه بمانید، میمانیم و اگر امر کنند که سر قله بایستید یا در آفتاب تا ظهر بمانید، میمانیم. هر چه امام بفرمایند، انجام میدهیم. الان ما باید خیلی حواسمان را جمع کنیم که در اطاعت از اماممان یک وقت خدای نکرده سستی و کوتاهی نکنیم. خط مشی انقلاب که روشن شده، امام در صحبتهای صریح فرمودهاند که پذیرش قطعنامه ۵۹۸ برای ما یک تاکتیک نیست که دنیا و دشمنان بنشینند و بگویند که اینها یک تاکتیک است، میخواهند سازمان خودشان را تجهیز کنند، اسلحه بخرند و دوباره حمله کنند! ما فقط میخواهیم قطعنامه ۵۹۸ به اجرا در بیاید و آتشبس بشود...
این روزها من با بعضی از برادرها مواجه شدهام که میگویند دیگر صلح شد ما میرویم، خداحافظ! این خیلی اشتباه است.
برادرها! ما امروز باید محکم در جبهههایمان بمانیم، ببینید الان چه قدر دارند مسئله آتشبس را کش میدهند! مگر یکی از شرایط این نبود که با سرعت آتشبس اجرا بشود؟ یک روز میگویند سه روز دیگر، یک روز میگویند دو هفته دیگر.