انتقال تفکر انقلابی، انگیزه اجرای نمایشنامه
سالهای 60 تا 62 فرمانده پایگاه بسیج روستای روشن آباد از روستاهای توابع سبزوار بودم. آن زمان کارهای ما در قالب نمایشنامه بود. جوی انقلابی و ارزشی بود. مخصوصاً روستایی که ساکن بودیم؛ افراد در جهت ارزش‌های انقلاب نسبت به هم سبقت می‌گرفتند. روستای ما 70 خانوار داشت که 75 نفر جبهه رفته بودند. یعنی ‌به ازای هر خانواده یک نفر به جبهه اعزام شده بود.
در مناسبت‌های مختلف فعالیت داشتیم از جمله دهه فجر. تقریباً در تمام روزها یک نمایشنامه اجرا می‌کردیم. می‌خواستیم تفاوت دوران طاغوت با ارزش‌های انقلاب را که روز به روز توسعه پیدا می‌کرد، در قالب نمایشنامه نشان بدهیم تا مردم این تفاوت‌ها را مقایسه کنند. آگاهی دادن به مردم و انتقال تفکر انقلابی از جمله انگیزه‌های ما برای تشکیل گروه نمایش بود. نسبت به نمایشنامه و اصول آن هم هیچگونه آشنایی نداشتیم. تئاترهای مختلف تلویزیون را می‌دیدیم و از آنها الگو می‌گرفتیم. بعد در سطح پایین‌تر و در موضوعات دیگر اجرا می‌کردیم. تخصصی هم در نوشتن داستان یا اجرای نمایشنامه نداشتیم.

ظلم طاغوت را نشان می‌دادیم
چون دوران طاغوت را لمس کرده بودیم و با ناهنجاری‌های زندگی آن روزها آشنا بودیم برای انتخاب موضوعات راحت بودیم. مثلاً در منطقه ما یک پاسگاه بود که رئیسش آدم بی‌سوادی بود. رفتار بد رئیس پاسگاه ژاندارمری یکی از خاطرات تلخ مردم از آن روزها بود. عید نوروز هر سال از همه خانواده‌های روستاهای اطراف می‌خواست تا هدیه‌ای برایش ببرند. از گوسفند گرفته تا مرغ و خروس. هر کس این‌کار را نمی‌کرد به بهانه‌های مختلف احضار می‌شد ژاندارمری و مورد اذیت و آزار و دردسر قرار می‌گرفت. یا چون اکثر مردم قالیباف بودند؛ کسانی را که سن‌شان پایین بود تهدید می‌کرد و می‌گفت باید به دادگاه بروند و جریمه بپردازند. کسی اگر موتور داشت، توقیفش می‌کرد. حتی از افراد معتاد هم پول می‌گرفت. مردم هم برای این‌که رئیس پاسگاه به دادگاه معرفی‌شان نکند و گرفتاری‌هایشان دوچندان نشود، پولی به رئیس پاسگاه به عنوان سهم می‌دادند تا مزاحم‌شان نشود. سلطه و سیطره خان‌ها هم که به جای خود. علاوه بر این، ارتباط تنگاتنگی بین رئیس پاسگاه و خان‌ها بود.
برای نشان دادن این ظلم‌های طاغوتی نمایشنامه‌ای طراحی کردیم تا رفتار رئیس پاسگاه را با مردم نشان بدهیم. ما عملاً اینها را دیده بودیم ولی جوان‌ها این رفتارها را ندیده بودند. یا مثلاً نمایشنامه‌ای اجرا کردیم در مورد چگونگی رفتار خان روستا با مردم. و بعد آن را ارتباط می‌دادیم به زمان انقلاب و آزادی‌ای که توسط انقلاب در کشور طنین انداز شده بود.
ارزش‌ها برآمده از جان انقلاب
هدف اصلی‌مان تبیین ارزش‌های انقلاب و نشان دادن ظلم طاغوتیان بود. برای جذب و استقبال مردم هم راهکارهای مختلفی داشتیم. مثلاً در هر نمایشنامه فردی را انتخاب می‌کردیم که مردم را بخنداند و اتفاقاً مؤثر هم بود. هر نمایشنامه‌ای که  با بازی اجرا می‌شد زمینه استقبال نمایشنامه بعدی را فراهم می‌کرد. زمان اجرای نمایشنامه همه برای دیدن می‌آمدند. زن و مرد وکوچک و بزرگ، همه در ساعت مقرر در مدرسه حاضر می‌شدند. محور فعالیت‌های‌مان ترویج فرهنگ انقلاب و ارزش‌های برآمده از جان انقلاب بود. می‌خواستیم مردم این تفاوت‌ها را بفهمند.
بعد تئوری و نظری کار به عهده خودمان بود. از روزنامه، رادیو و تلویزیون هم مرتباً استفاده می‌کردیم. ‌چون در آن زمان رادیو خیلی سخنرانی پخش می‌کرد. بیشتر افراد گروه نیروهای بسیج بودند و همه روستاها در آن منطقه روستاهای مذهبی و انقلابی و پیشکسوت بودند. البته افرادی را انتخاب می‌کردیم که از عهده کارشان بربیایند. یادم می‌آید می‌خواستیم نشان دهیم که در جنگ  فقط در مقابل عراق نایستاده‌ایم بلکه مقابل چندین کشور ایستادیم. قالب نمایشنامه مان این‌طور می‌شد که یک نفر در نقش پادشاه عربستان ظاهر می‌شد. یک نفر در نقش شوروی و همین طور نقش‌های مختلف آمریکا و فرانسه و انگلیس و اسرائیل را به افراد می‌دادیم. اینها در قالب یک میزگرد شروع می‌کردند به برنامه‌ریزی برای از بین بردن انقلاب اسلامی؛ از طریق جنگ نظامی‌علیه ایران. هر کدام بخشی ازکار را برعهده می‌گرفتیم و صحبت‌ها را تنظیم می‌کردیم. خیلی هم تمرین می‌کردیم تا بتوانیم نقش را درست اجرا کنیم. این گونه در قالب یک نمایشنامه مظلومیت ایران و مسئولیت مقابله در برابر ابرقدرتها را نشان می‌دادیم. یادم هست در یکی از مناسبت‌ها برنامه‌ای داشتیم که از سپاه سبزوار آمده بودند. نمایشنامه را در حضور آنها اجرا کردیم که خیلی خوششان آمد و استقبال کردند.

پول برایمان اهمیت نداشت
در مورد منابع هم باید بگویم که در پایگاه کتاب داشتیم. از تبلیغات سپاه هم می‌گرفتیم. آن زمان قبل از طرح تفکیک، بسیج یک واحد از سپاه بود. ما از اینها کتاب می‌گرفتیم به اضافه این‌که سعی می‌کردیم از روزنامه استفاده کنیم. از کتاب‌های شهید مطهری هم استفاده می‌کردیم. کتاب مسأله حجاب، عدل الهی، جهان بینی، ده گفتار، بیست گفتار، جاذبه ودافعه و داستان راستان؛ که بسیار هم استقبال می‌شد کتاب‌های دکتر علی شریعتی که خودم بعد از پیروزی انقلاب از کتاب‌فروشی سبزوار تهیه می‌کردم.
اعضایی که برای گروه کار می‌کردند ‌وضع مالی خوبی نداشتند ولی انقلابی و متدین بودند. الان هم همین طور هستند. آن زمان چیزی که ‌اهمیت نداشت بحث مال و پول و ثروت بود. یادم هست در سال 65 برای جذب نیرو در پایگاه‌ها مسابقه تیراندازی داشتیم. یک روز 250 نفر نیروی بسیجی آوردیم برای مسابقه تیراندازی. پیش‌بینی نهار نکرده بودیم، اتفاقا ً‌برنامه تا ساعت 1 و 2 طول کشید. مجبور شدیم از طریق بلندگو اعلام کنیم که به تعداد 200 عدد نان و مقداری ماست نیازداریم. بعد از مدتی متوجه شدیم حدود 700 ، 800 عدد نان، و مقدار زیادی ماست آورده‌اند. تا حدی که دیگر قبول نمی‌کردیم. مردم از این که دیگر نان قبول نمی‌کردیم ناراحت می‌شدند و این را به منزله یک جهاد می‌دانستند. کسی بود گریه می‌کرد و می‌گفت: لیاقت نداشتیم خدمت کنیم. قضیه ایثار و فداکاری و از خود گذشتگی بود.

ارتباطات و اتصالات فرهنگی
‌الان که فکر می‌کنیم می‌بینییم در آن زمان فعالیت‌های ما خیلی ارزشمند بود. بیشتر ایام پیروزی برنامه داشتیم. ولی الان اصلاً ‌انگار دهه فجری نیست. یادم می‌آید برنامه‌ای داشتیم برای آگاهی بخشی به جوان‌ها. با معلم‌ها جلسه گذاشتیم و  یک مسابقه فرهنگی طرح کردیم مثل مسابقه تلویزیون. دو گروه انتخاب کردیم. مجری سؤال می‌کرد و آنها جواب می‌دادند. این طور نبود که جزوه‌ای بدهیم و از روی آن مسابقه طراحی کنیم. جالب بود که دانش آموزان ابتدایی هم یک سری اطلاعات داشتند که خیلی ارزشمند بود. معلم‌ها هم واقعاً انقلابی بودند. کارهای غیردرسی هم انجام می‌دادند. فعالیت‌های انقلابی هم داشتند. ارتباط با حوزه و بسیج ارتباط بسیار خوب و صمیمی‌بود. با همکاری معلم‌ها برنامه طراحی می‌کردیم تا حس رقابت را بین بچه‌ها زیاد کنیم. البته در راستای اهداف و آگاهی‌هایی که به دنبالش بودیم. به افراد اول تا سوم در همان مجلس هدیه می‌دادیم. از همه مردم دعوت می‌کردیم و در حضورشان مسابقات را برگزار می‌کردیم.  یکی از مسابقات آشنایی با پایتخت کشورها و یا شهرهای مرکزی آنها بود. پدر و مادرها خیلی تعجب می‌کردند از این که بچه‌هایشان این چیزها را می‌دانند.

از دغدغه محتوایی تا قالب اجرایی
همه کارهایمان خودجوش بود. فقط به این فکر می‌کردیم که باید فرهنگ انقلاب را انتقال بدهیم. چون این دغدغه را داشتیم هر طور بود به قالب‌های مختلف می‌رسیدیم. از سخنرانی گرفته تا کتاب و نمایشنامه. البته از نمایشنامه بیشتر استقبال می‌شد. انتخاب نمایشنامه هم صرفاً به خاطر استقبال مردمی‌بود. آنقدر که در هنگام اجرای نمایش کسی درخانه نمی‌ماند.  برای ‌روستاها و پایگاه‌های مختلف الگو شده بودیم ولی متاسفانه کسی وجود نداشت که بتواند برنامه را خوب مدیریت و برنامه‌ریزی کند. علتش هم این بود که در آن سال‌های 59 یا 60 در دهستان ما حتی یک نفر دیپلمه یا سیکل نبود.
نمایشنامه‌ها را معمولاًً در مسجد اجرا می‌کردیم. البته اگر نمایشنامه‌ای قابلیت اجرا در مسجد نداشت در مدرسه اجرا می‌کردیم. آن زمان مردم به فعالیت‌های بسیج اعتقاد زیادی داشتند. یعنی با این ذهنیت که هر کاری بسیج بکند، درست است. این ذهنیت البته با فعالیت‌هایی بسیج بوجود آمده بود.
فعالیتهای من هم ادامه داشت تا این که به علت هجرت به شهرستان تعطیل شد. زیاد بودن راه ارتباطی روستا تا شهر هم چندان بی‌تأثیر نبود. البته در زمان جنگ برای تبلیغ رفت و آمد به روستا وشهر زیاد شد. برای مردم بسیج یک مرجع بود. اجرای نمایشنامه‌ها به زبان محلی هم بی‌تأثیر نبود.

بسیجی‌‌ها در وسط میدان بودند
آن فعالیت‌ها هنوز هم جای کار دارد. مثلا ً‌در حوزه‌ها و مساجد و... هنوز می‌شود کارکرد و نتیجه خوب گرفت. با این تفاوت که الان کار یک مقداری مشکل شده است. آن زمان جو حاکم،  انقلابی بود. چه روستاها چه شهرها. جو غالب، جو ارزش‌خواهی و ارزش‌گرایی بود. لذا هم کار آسان‌تر بود هم زمینه فراهم‌تر. بر خلاف الان که کار سخت‌تر است البته به چند دلیل: اول این‌که سطح آگاهی مردم به مراتب بالاتر رفته است. ثانیاً در آن زمان انقلاب در مرحله اول بود و حالت تهاجمی‌داشت. هنوز آثار حکومت طاغوت بود و هنگام جمع‌آوری غنائم نرسیده بود.
 ثانیاً مسأله جنگ به نوعی بازدارنده برخی مسائل بود. یعنی در آن زمان افراد منحرف و مراکز فساد و فحشا به دلیل وجود جنگ جرأت بروز و ظهور نداشتند. جو طوری بود که هر کس می‌خواست حرکتی نشان بدهد زبان عامه مردم و فریاد عامه مردم بلند می‌شد که چه می‌گویی؟ اگر راست می‌گویی برو به جبهه؟! بنابراین می‌ترسیدند از این که سوء حرکتی داشته باشند. زود خنثی می‌شدند. اما الان این‌طور نیست، الان کسانی اصلاً ‌انقلاب را قبول ندارند راحت همه کاره می‌شوند. آن روزها کسی جرأت نمی‌کرد. میدان دست انقلابی‌ها و ارزشی‌ها بود .

آسیب شناسی نیروهای انقلاب
در آن زمان هر فعالیتی که می‌کردیم، چیزی که باعث انگیزه و شوق به انجام کار می‌شد، ارزش‌های انقلاب بود. این برای ما محور بود. الان متأسفانه این طور نیست. اگر صدتا سریال و نمایشنامه ساخته می‌شود قبل از این که انگیزه خدایی باشد انگیزه نفسانیات است. فعالیت‌های فعالان فرهنگی حول محور اخلاص نمی‌چرخد. به دنبال جذب منفعت مادی هستند. حالا یا برای کسب شهرت یا کوبیدن رقیب.
امروز فکر می‌کنم خیلی کم‌کاری شده. الان نسل سومی‌ها آمده‌اند روی کار. نسل چهارمی‌ها هم در حال ظهورند. قرار بود انقلاب نسلی بسازد که ثمره‌اش را امروز ببینیم. اما خیلی کم کاری و کوتاهی شده. البته این را هم قبول ندارم که نسلی که انقلاب کردند الآن اکثرشان درست حرکت می‌کنند. اقلیتی مانده‌اند. نسل ما هم گرفتار حب و ریاست و پست و مقام شده اند. یاس و ناامیدی، دنیاگرایی و دنیاطلبی هم از آسیب‌های نسل ماست.  این واقعیت هست که الان آن انگیزه‌ها وجود ندارند. توقعات کاذبی در آنها ایجاد شده است از جنس مادیات نه معنویات. توقعاتی که اگر پاسخ داده نشوند انسان را گرفتار می‌کند. مثلا ً‌معلم‌ها در آن زمان علاوه بر درس در مدرسه با بچه‌ها کار فرهنگی می‌کردند ولی الان بعضی‌ها درسشان را هم درست تدریس نمی‌کنند حتی همان معلمان خوب نسل ما.
اگر آن زمان کارهای فرهنگی مختلفی انجام می‌گرفت الان باید چندین برابر آن انجام شود تا نتیجه بگیریم. چرا؟ برای این‌که آن زمان جامعه تقریباً ‌بسته بود. بیش از نیمی‌از مردم روستانشین بودند و به روستاها و ده‌ها هم از جایی فکر و اندیشه آلوده‌ای نفوذ نمی‌کرد. الان یک روستا را در نظر بگیرید که جوان روستایی در خانه هم کامپیوتر دارد هم موبایل. بنابراین با وجود این وسایل و ابزار، ضرورت کار فرهنگی چند برابر می‌باشد آگاهی‌های مردم الان نسبت به دین حداقلی است. در برابر تهاجمات فرهنگی هم که واکسینه نمی‌شوند. یعنی دین آن‌طور که باید به آنها معرفی نشده است. دشمن هم بیش ازپیش فعال شده است.
ما با وجود حداقل امکانات یا بهتر بگویم نبود امکانات خوب کار می‌کردیم و نتیجه می‌گرفتیم. چه شده است که امروز با وجود این‌که  امکانات 10برابر شده است یک دهم آن روز هم نتیجه گرفته نمی‌شود؟ سپاه یا بسیج یا هر نهاد دیگری از لحاظ امکانات ده برابر شده است اما چرا با وجود این همه امکانات و... نتیجه‌ای عائد نمی‌شود. مهم این است که ما متوجه باشیم که امروز کار مهم و ضروی چیست؟


کار هیجانی، کار پایدار
سال 76 ، جریان دوم خرداد یک تکانی به جامعه داد. همین ما را به فکر واداشت که به جای کارهای هیجانی بیاییم مثلاً روی ده نفر یک حرکت پایه‌ای انجام دهیم که اینها را از اساس تربیت کنیم، طوری که هر کجا قرار بگیرند روی هزار نفر تاثیر بگذارند. به اصطلاح خواص‌سازی بکنیم. یعنی یک کار پایدار، یک کار بنیانی، یک کار اساسی، ‌به جای یک سخنرانی هیجانی که یک ساعت تاثیر داشته باشد و بعد هم تمام شود.
برای این کار اولاً باید افرادی که در آنها زمینه‌ای وجود دارد شناسایی و جذب شوند و به طرق مختلف روی این‌ها کار فرهنگی شود. از برگزاری کلاس تا دوره‌های مختلف. در حدی که اینها خودشان واقعاً ‌بشوند یک خواص.
نمونه‌اش یک طلبه جوان از قم حرکت می‌کند در ایام تعطیلات می‌آید سبزوار. نمی‌تواند بی‌تفاوت باشد. بصورت خودجوش یک سری حرکت‌ها و کارهایی انجام می‌دهد. حتی تا جایی که بعضی از آقایون روحانیون محافظه کار نمی‌توانند تحملش کنند. نه به خاطر این‌که بگویند کارش اشتباه است به خاطر این‌که می‌بینند تاثیر‌گذاری عجیبی دارد و اگر بیشتر از این میدان داشته باشد ممکن است جای آنها را بگیرد! اگر همه مثل این طلبه خودجوش، فعالیت فرهنگی انجام دهند چه می‌شود

به نقل از مجله راه شماره 18 و 19