در واقع همزمان، و یا حتی قبل از یک انقلاب سیاسی و اقتصادی، یک انقلاب فکری و فرهنگی در سطح جامعه جهت تغییر یا تصحیح جهان‎بینی سنتی، که یک جهان‎بینی ایستا و مکانیکی است، به یک جهان‎بینی پویا و دینامیک و آن‎گاه حل و رفع موانع و معضلات اقتصادی - اجتماعی و سیاسی جامعه و برخورد آگاهانه با «مسأله غرب»، با تکیه بر آن جهان‎بینی که مبتنی بر اسلام اصیل و جامع است، اولویت دارد. در این زمینه اسدآبادی ضمن تکیه بر بنیان معنوی و فرهنگی جامعه و ملت، با تأکید بر اولویت جهان‎بینی و نگرش و «فهم» نسبت به ایدئولوژی و عمل، بیان می‎کند که: «ملت بدون اخلاق و اخلاق بدون عقیده و عقیده بدون فهم، ممکن نیست». از سوی دیگر، بر طبق دیدگاه اسدآبادی منظور از نوسازی و اصلاح دینی تغییرات انقلابی در جوامع مسلمان با تکیه بر تفکر و معرفت دینی احیاء و بازسازی شده و جهان‎بینی اصلاح و تصحیح شده مسلمانان است‎. او نوسازی فرد و جامعه را بر مبنای فکر و فرهنگ و به رهبری متفکران و مصلحان دینی خواستار بود. در واقع، جریان اصلاح دینی در قرن نوزدهم میلادی، به ویژه تحت‎تأثیر اسدآبادی‎، در ابتدا واکنشی در برابر هجوم سیاسی و استعماری غرب بود و خصوصیت تدافعی داشت و شعار وحدت مسلمین نیز در همین راستا بود. اگرچه از دیگر شعارهای این جریان، به ویژه لزوم مبارزه با جمود و قشری‎گری و پیرایش دین از خرافات و اثبات توانایی در حل معضلات جامعه و جهان‎، به ویژه به کمک عقل و جهان‎بینی اصلاح شده، بود، ولی این شعار‎ها هم در مورد مصلحان شیعه از اسدآبادی تاکنون‎، برخلاف برخی از مصلحان سنی‎، با تجدیدنظر در مذهب و اصول آن همراه نبود. اسدآبادی ضمن رد صریح داعیه اصلاح دینی به مفهوم ایجاد دینی دیگر و نفی لزوم این‎گونه اصلاح‎، در عین‎حال بر ضرورت اصلاح در دین و در واقع در عقاید مذهبی مسلمانان جهت رفع خرافات و پیرایه‎های وارده در طی قرون و به‎جای آن اجتهاد و نوآوری در مسایل اساسی و اصولی «به مقتضای مکان و زمان‎»، تأکید می‎کند. او همچنین در لزوم ارایه تفسیری جدید و متناسب با مقتضیات زمان از احکام و قوانین اسلامی در جهت حل و رفع نیازهای جامعه می‎گوید: «اسلام باید بر موجب حاجات و لوازم هر قرنی تبدیل یابد تا تطابق با آن احتیاجات کند.»
مسأله اساسی در اندیشه اسدآبادی اولا شناخت علل و عوامل تغییرات و تحولات اجتماعی و ثانیا توجه به هر دو نوع سیر این تغییرات و فرایندهای اجتماعی، یعنی صعود و زوال یا ترقی و انحطاط جوامع و ملت‎هاست و هدف وی از این جست‎وجوی دوگانه هم کشف علل و عوامل تحولات مطلوب و نامطلوب و هم ارایه راه‎حل‎ها برای درمان درد‎ها و رفع علل و عوامل ضعف و انحطاط مسلمین و موانع توسعه است‎. این امر در واقع همان «اصلاح‎» امور مسلمین در جهت نیل همگان به «سعادت‎» است. در این راستا، اسدآبادی ابتدا به نقد راه‎حل‎های مدعیان نوسازی و اصلاح پرداخته و می‎نویسد عده‎ای از آن‎ها گمان می‎کنند بیماری ملت‎ها و امت‎ها با انتشار روزنامه‎‎ها و مجلات مداوا شده و آنان را به نهضت و بیداری می‎کشاند. اما به نظر وی‎، به‎‎دلیل عمق و وسعت جهل و غفلت ملت‎های عقب مانده‎، این کار به تنهایی کافی نیست‎. در عین حال او، خود در مقالات و نوشته‎های گوناگون بر لزوم فعالیت‎های ادبی و هنری و فرهنگی‎، از قبیل انتشار روزنامه‎‎ها و مجلات‎، تأکید می‎کند. در واقع سید جمال‎الدین اسدآبادی به عنوان رهبری انقلابی و دگرگون‎ساز نقش مهمی در تغییر ذهنیت‎های کهنه و ارتجاعی به سمت نوسازی و توسعه سیاسی داشت‎. او با گرایش فراوان به نظریه نقش رهبری در توسعه سیاسی و نیز نظریه بسیج اجتماعی‎، اهمیت زیادی برای متغیر وسایل ارتباط جمعی در نوسازی افراد و بسیج عمومی و اجتماعی کردن آنان قایل بود. از سوی دیگر، برخی از افراد راه علاج و مداوای این امت بیمار را در ایجاد فوری مدارس همگانی در همه نقاط پراکنده و محل‎های سکونت مردم در جهان می‎دانند، آن‎هم مدارسی مانند مدارس اروپا که فرهنگ و علوم جدید را میان مردم رواج می‎دهند. اما اسدآبادی در نیمه دوم قرن نوزدهم با وجود رژیم‎های منحط‎، ضعیف و ارتجاعی حاکم بر بلاد شرق، این نظر را بدون استقرار رهبری و حاکمیتی طرفدار نوسازی و اصلاح قابل‎‎اجرا نمی‎دید، ضمن این‎که اصل آن را قبول داشت و بر نقش متغیر آموزش در نوسازی و بسیج اجتماعی و توسعه تأکید می‎کرد. سیدجمال‎الدین اسدآبادی اگرچه خود از روشن‎فکران و نوآوران برجسته جهان اسلام بود و پاره‎ای از موافقین و مخالفین هر یک به انگیزه‎‎ها و دلایلی او را از جرگه روشن‎فکران و نه روحانیون می‎دانند، ولی با این‎‎حال او از طرفداران پیروی از تمدن غرب و غرب‎گرایان و روشن‎فکران متجددی که با تکیه بر صورت قضایا و پدیده‎ها، حداکثر، فرضیه‎‎ها و نظریه‎های علمی به عنوان علم‎، دین و فلسفه را حذف می‎کنند، انتقاد کرده است‎. از آن‎طرف هم با وجود این‎که خود با روحانیان سنتی و سنت‎گرایان جهان اسلام از نظر ریشه‎های فکری و عقیدتی و حتی موقعیت صنفی اشتراک فراوانی داشت و بدین‎‎جهت پاره‎ای از موافقین و مخالفین هر یک به انگیزه‎‎ها و دلایلی او را از جرگه روحانیون و پیشوایان دینی می‎دانند، ولی با وجود این‎، اسدآبادی از آن‎ها نیز به‎خاطر عدم اجتهاد و نوآوری متناسب با زمان انتقاد کرده و هر دو طایفه را به نوسازی و اصلاح در همه امور جوامع مسلمان و توسعه فرهنگی‎، اجتماعی‎، سیاسی و اقتصادی در چهارچوب تفکر و معرفت دینی احیا و بازسازی شده فرامی‎خواند. از سوی دیگر، دو هدف اصلی سیدجمال، یعنی تحقق وحدت اسلامی و مبارزه با سلطه غرب، از ویژگی‎‎های متمایز اندیشه وی بود. در نظر سیدجمال، جهان اسلام کلیتی یک‎پارچه بود که در صورت انسجام و وحدت آن، مسلمانان می‎توانستند در مقابل سلطه اروپا مقاومت کنند. درک سید از اروپا و رفتار آن، بسیار عمیق‎تر از پیشینیان بود. اگرچه سید تمدن و ترقی اروپا در علم و صنعت را به رسمیت می‎شناخت، ولی به سلطه آن در جهان اسلام هم حساسیت بسیاری داشت و در نتیجه بخش عمده توان خود را صرف مبارزه با آن کرد که در این مبارزه گاه مخاطبان وی دولت‎های اسلامی بودند و گاه ملل اسلامی و همین امر موجب شد که این حرکت سیاسی جنبه یک جنبش سیاسی و توده‎ای را نیز به خود گرفته و از اندیشه‎‎های صرفا اصلاحی پیشینیان فراتر رود و حتی در مورد ایران، جنبه انقلابی گرفت و علما و ملت را به انقلاب علیه استبداد ناصر‎الدین شاه فراخواند و در عثمانی نیز در نهایت موجب مخالفت با سلطان عثمانی و احتمالا مرگ وی به دست عوامل باب عالی شد. نکته اساسی دیگر اندیشه‎‎های نوگرایانه سید جمال این بود که در عین این‎که آشکارا مسلمانان را به مقاومت در برابر سلطه اروپا بر سرزمین‎‎های اسلامی تحریک کرده و با تأکید بر اقتباس از دست‎آورد‎‎های علمی و صنعتی غرب، تقلید از غرب را مردود میدانست. به همین علت هم از روند موجود در جوامع اسلامی انتقاد می‎کرد.

سیدجمال‎الدین درصدد احیای دین و خواهان تجدید حیات اسلام و بیداری مسلمین بود. به باور او مسلمانان به‎واسطه‎ عقایدی که از نیاکان خود فرا گرفته‎اند و به وسیله چیزهایی که در ذهن آنان از احکام اسلامی رسوخ کرده، فقط به کمی تنبه و بیداری نیاز دارند تا نهضت مهمی را شروع کنند و آن‎چه را که از دست داده‎اند دوباره به دست بیاورند و آن‎ها را نگهدارند تا در نزد خداوند به مقام پسندیده و شایسته برسند. او با برپایی یک نهضت فکری - سیاسی اسلامی راه‎حل را در بازگشت به قواعد اصلی دین‎، به کمک عقل و اجرای دقیق احکام آن و وحدت و انسجام جامعه و مسلمانان با معرفت دینی‎، حقیقت‎، عدالت و اخلاق فاضله میدانست‎. به‎نظر وی، تنها راه علاج بیماری ملت‎های اسلامی آن است که مانند گذشته نخست به قواعد اصلی دین خویش برگردند و احکام آن را دقیقا اجرا کنند و با موعظه‎هایی که برای پاک ساختن دل‎ها و مهذب کردن اخلاق و روشن ساختن آتش غیرت و متحدالقول ساختن و بیدار کردن ارواح آنان برای به‎دست آوردن شرف و افتخار گذشته خویش مؤثر است‎، مردم را به‎سوی حقایق آن دین هدایت و ارشاد نمایند. به نظر او اگر کسی فکر دین را در مغز توده‎‎ها شعله‎ور سازد، در کوتاه‎ترین زمان ممکن، آن‎ها برای نجات خود به «قیام‎» برخاسته و به صلاح و فلاح و سعادت و کمال نایل می‎شوند. در این راستا همه‎گونه روش‎های مناسب اوضاع و احوال قابل اجرا و اعمال است‎، از قبیل نشر روزنامه‎‎ها و مجلات‎، که خود اسدآبادی تلاش فراوانی در این جهت کرد، اگرچه وی علی‎رغم عضویت مقطعی در رأس پاره‎ای از مراکز عالی آموزش عثمانی و غیر آن‎، کار مهمی در این زمینه نتوانست انجام دهد. افزون بر این، اسدآبادی با توجه به نقش و جایگاه بلندی که برای دین‎، عقل‎، علم‎، اخلاق، عدالت‎، امامت و رهبری در میان جامعه و امت قائل بود، نخبگان جامعه از علمای دین و متفکرین و معلمین علوم عقلی و معارف و علوم جدید و اخلاق را در رأس نیروهای اجتماعی طرفدار تغییرات و تحولات اجتماعی و سیاسی سازنده‎، انقلابی و تکاملی قرار می‎داد و وظیفه حساس و تکلیف و تعهد و مسئولیت سنگین اهل فکر و قلم و بصیرت و علم و دین، از هر قشر و گروهی را در این شرایط عقب‎مانده جهان اسلام، به آنان یادآور می‎شد. اسدآبادی که به‎طور عام علما و روحانیان جهان اسلام را در نظر داشت‎، اساسا امر اصلاح را موکول به اصلاح روحانیان و رؤسای دین دانسته و بر این باور بود که هرگز اصلاح برای مسلمانان حاصل نمی‎شود، مگر آن‎که رؤسای دین ما اولا خود را اصلاح کنند و از علوم و معارف خویش ثمره بردارند - و حقیقتا اگر بنگریم خواهیم دانست که این خرابی و تباهی که از برای ما حاصل شده است، اولا در علما و رؤسای دین ما حاصل شده و سپس در سایر امت سرایت کرده است.

سیدجمال‎الدین اسدآبادی اگرچه بیشتر ایام عمر خود را به قصد ایجاد اصلاح یا انقلاب از بالا در ارتباط با احکام و دولت‎های کشورهای اسلامی گذراند، اما هیچ‎گاه از مواضع نوجویانه و انقلابی خود عدول نکرد و به طور روزافزون با تکیه بر اقشار متوسط و فرودست از علما، بازرگانان ملی‎، دهقانان و دیگر نیروهای اجتماعی، علیه ساختارهای سیاسی - اقتصادی منحط‎، ظالمانه و وابسته به بیگانه، به عنوان موانع عمده نوسازی و توسعه‎، موضع گرفت‎.

به‎طور خلاصه می‎توان نظرات اسدآبادی را به‎صورت ذیل بیان کرد:

1) اعتقاد وی به توانایی ذاتی دین اسلام برای رهبری مسلمانان و تأمین نیرومندی و پیشرفت آنان؛

2) مبارزه با روحیه تسلیم به قضا و قدر و گوشه‎نشینی و بی‎جنبشی؛

3) بازگشت به منابع اصلی فکر اسلامی؛

4) تفسیر عقلی تعالیم اسلام و فراخواندن مسلمانان به یاد گرفتن علوم نو

5) مبارزه با استعمار و استبداد به‎عنوان نخستین گام در راه رستاخیز اجتماعی و فکری مسلمانان