بالی که بود، سوخت به شرط کمال خویش / من مانده‌ام کنون و دو عالم وبال خویش
مال و منال من همه این ناله من است / آری گدا خوش است به مال و منال خویش
از خون خود، حنا به کف پا گذاشتم / چون من مباد خون کسی پایمال خویش
سوغات چون نداشتم بخرم باز ریختم / از خرده‌های دل به دل دستمال خویش
امشب فقیه مستم و گر تو نمی‌کُشی / خود خون خویش می‌کنم امشب حلال خویش
در من هدر نمی‌رود این شعله‌های تو / من دهر را بسوزم از این اشتعال خویش
درباره‌ی کریم، گدا حرف می‌زند / از من بپرس حُسن لب و خط و خال خویش
جای لبم به پنجره فولاد مانده است / امضای بوسه است به طرز وصال خویش
نقاره‌ها به بی‌کسی‌ام جار می‌زنند / بیچاره دل که گم شده در قیل و قال خویش