مقدّمه 
تحول در علوم انسانی از ارکان انقلاب فرهنگی به شمار می‏آید که بدون آن نمی‏توان امیدی به تحقق تمدن نوین اسلامی داشت. 


۱ـ انقلاب اسلامی در سه گام (سیاسی، فرهنگی و اقتصادی)

تاریخ بشریت همواره صحنه درگیری جبهه‏ی حق با جبهه‏ی باطل بوده است؛ به نحوی که تاریخ بشر را می‏توان تاریخ صف‏آرائی و درگیری این دو جبهه دانست و رشد و تکامل جوامع گوناگون را نیز بر محور همین نبرد تاریخی تحلیل و تفسیر کرد. تاریخ بشر، خطِ جدا شدنِ پرستندگان دنیا از خداپرستان، و نیز خط تغییر و تکاملِ روش‏ها، نسخه‏ها و ابزارهایی بوده‏ است که هر یک از طرفین برای مدیریت بشر آماده کرده‏اند؛ که تئوری‏های نظری، علوم گوناگون و فنونِ مورد نیاز برای پیش‏بردِ اهداف و جهت‏گیری‏های تاریخی را نیز شامل می‏شود. 

فرهنگ و تمدن غرب را باید نمونه‏ی پیچیده و بسط‏یافته‏ی جبهه‏ی باطل دانست که با همه‏ی توان و در گسترده‏ترین شکل، به جنگ عالم غیب و آموزه‏های وحیانی آمده است. این تمدن، با حذف دین از صحنه‏ی زندگی اجتماعی، «عقل جمعیِ خودبنیاد» را به عنوان تکیه‏گاهی برای تسخیر انسان و طبیعت برگزید؛ و تولید علم و تکنولوژی و نیز مهندسی توسعه‏ی اجتماعی را مبتنی بر آن انجام داد؛ و با شتاب زایدالوصفی، دنیای مدرن و پس از آن را ساخته و پرداخته کرد. اما از آن‏جا که «بهره‏وری مادیِ افزون‏‏تر»، مبنای اصلی جهان‏نگری غربی را تشکیل می‏دهد، طبیعی است که اخلاق و معنویت به عنوان «ابزار» در اختیار بهره‏وری مادی باشد و بلکه بالاتر از آن، مکاتب اخلاقیِ جدیدی بنیان گذارده شود که در خدمت فن‏سالاری مادی و لذت‏جویی حداکثری قرار گیرد. لذا به موازات ارتقاء قدرت تسخیر انسان، انحطاط اخلاقی و معنوی او نیز با همان سرعت شدت یافت، که همین امر، چالش‏های رو به تزایدی را در عرصه‏های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی فراروی غرب ایجاد کرده است. 

اما در طرف مقابل، سیر متفاوتی در جریان بود. حرکت جبهه‏ی حق از اعماق روح الهی انسان و مبتنی بر آرمانِ بسط صفات حمیده، و با اتّکاء به حکمت، معنویت و عدالت آغاز شد و با ستیز با زر و زور و تزویر، مقاطع و مراحل تاریخی را پشت سر گذاشت؛ پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ مرحله‏ی بلوغ و نقطه‏ی عطف دیگری در تقابل جریان تاریخی حق و باطل بود. انقلاب اسلامی و تحقق نظام جمهوری اسلامی، خیزش بزرگ معنوی در مقیاس جهانی، و نقطه‏ی تلاقی جریان تکامل تاریخ با تحوّلات اجتماعی ایران بود. انقلاب اسلامی از متن ارزش‏های الهی برآمد و تحقق تمدّن دینی را هدف گرفت تا اخلاق و معنویت را در کنار معرفت و عقلانیت بنشاند و مدیریت راهبردی جامعه‏ی بشری را در برابر نظام استکباری و به سوی تحقق عدالت بر عهده گیرد. 
این انقلاب برای دست‏یابی به آرمان‏های خود، ابتدا اصلی‏ترین رکن نظام اجتماعی را هدف قرار داده و با به سقوط کشاندن رژیم ستم‏شاهی به اصلاح ساختارهای فاسد سیاسی دست زد؛ و فلسفه‏ی قدرت و مدل حکومت و مدیریت را از نو، و متفاوت از دموکراسی غربی و نظام‏های استبدادی تعریف کرد و الگوی مشارکت اجتماعی را تغییر داد. پس از اصلاح ساختارهای سیاسی که به شکل‏گیری حکومت جمهوری اسلامی ایران و نظام بدیع «مردم‏سالاری دینی» انجامید، نوبت به گام دوم انقلاب یعنی نشر و گسترش فرهنگ اسلامی در سطح «ملی، منطقه‏ای و جهانی» رسید. انقلاب اسلامی در بخش سیاسی و در بخش «فرهنگ عمومی» شاهد پیروزی‏های شگرف و چشم‏گیری بوده است که از آن نمونه می‏توان به صدور پیام انقلاب اسلامی به اقصی‏نقاط جهان و شکل‏گیری رویش‏های عظیم به تأسی از انقلاب، منزوی نمودن قدرت‏های مستکبر در بدنه‏ی ملت‏ها، ترویج اسلام محمدی (ص) و تعریف سعادت اجتماعیِ مبتنی بر دین، تبلیغ معنویت و اخلاق الهی، تقبیح ظلم‏پذیری و وابستگی به ابرقدرت‏ها، ایجاد روحیه‏ی خودباوری و مقاومت، جهش‏های بزرگ در عرصه‏ی بومی‏سازی فن‏آوری‏ها، ایجاد شوق در علم‏آموزی ودانش‏افزایی، و ... اشاره کرد.

اما با این وصف، تحوّل فرهنگی هنوز در آغاز راه است و انقلاب ما هنوز دگرگونیِ همه‏جانبه‏ای در عرصه‏ی فرهنگ تخصصی و علوم انسانی و اجتماعی و سایر بخش‏ها صورت نداده است و همان ادبیات و فرمول‏های علمی و فرهنگی متداول را که عمدتاً برآمده از تمدّن غرب است به رسمیّت می‏شناسد، و با آن، به سامان‏دهی و اداره‏ی جامعه‏ی انقلابی پرداخته است. همین امر، تعارض و تناقض میان آرمان‏ها و ادبیات سیاسی انقلاب اسلامی با علوم و تئوری‏های نظری و کاربردی غربی را بارز کرده و شکاف نظری عمیقی را در متن جامعه‏ی انقلابی پدید آورده است. 

این چالش و تقابل، که نوعی ناسازگاری میان اهداف انقلاب اسلامی با چهارچوب‏ها و ساختارهای فکری بیگانه است، از همان آغاز مورد توجه بنیان‏گذار فرزانه‏ی جمهوری اسلامی حضرت امام خمینی (ره) قرار داشت، به طوری که ایشان موضوع انقلاب همه‏جانبه‏ی فرهنگی را با بیانی عمیق و استراتژیک خطاب به مسئولان و اندیشمندان طرح فرمودند:« درباره‏ی فرهنگ هر چه گفته شود کم است. می‏دانید و می‏دانیم اگر انحرافی در فرهنگ یک رژیم پیدا شود و همه‏ی ارگان‏ها و مقامات آن رژیم در صراط مستقیم انسانی و الهی پایبند باشند، و به استقلال و آزادی ملت از قیود شیطانی عقیده داشته باشند و آن را تعقیب کنند و ملت نیز به تبعیت از اسلام و خواسته‏های ارزنده‏ی آن پایبند باشد، دیری نخواهد گذشت که انحراف فرهنگی بر همه غلبه کند، و همه را خواهی‏نخواهی به انحراف کشاند و نسل آتیه را آن‏چنان کند که انحراف به صورت زیبا و مستقیم را راه نجات بداند و اسلام انحرافی را به جای اسلام حقیقی بپذیرد و بر سر خود و بر کشور خود، آن آورد که در طول ستم‏شاهی و خصوصاً پنجاه سال سیاه بر سر کشور آمد. »
لذا به نظر ایشان:  « خروج از فرهنگ بدآموز غربی و نفوذ و جای‏گزین شدن فرهنگ آموزنده‏ی اسلامی ـ ملی، و انقلاب فرهنگی در تمام زمینه‏ها در سطح کشور، آن‏چنان محتاج تلاش و کوشش است که برای تحقق آن، سالیان دراز باید زحمت کشید و با نفوذ عمیق و ریشه‏دار غرب مبارزه کرد. »

در واقع، ایجاد ساختار جدید حکومتی و تغییر در انگیزش اجتماعی مبتنی بر دین، تنها اولین گام در مسیر تأسیس تمدّن الهی است و حتماً در گام بعد، باید انقلاب فرهنگی متناسب با انقلاب سیاسی را سامان داد تا از رهگذر اصلاح و تحوّل در ساختارهای فرهنگی جامعه، هم بنیان‏های سیاسی و انگیزشی انقلاب اسلامی تئوریزه و تثبیت گردد و هم نرم‏افزارهای انقلاب اقتصادی و صنعتی به عنوان گام سوم انقلاب اسلامی تولید شود. بنابراین، پروژه‏ی انقلاب فرهنگی در نهایت باید به عنوان مکانیزم و سازوکاری در راستای تولید علوم و نرم‏افزارهای دینی، برای مهندسی نظام اجتماعی و دست‏یابی به تمدّن نمونه‏ی اسلامی ارزیابی گردد. انقلاب فرهنگی نوعی ساختارشکنی فرهنگی است که می‏تواند «موانع علمی» پیشِ رویِ عینیت یافتنِ آرمان‏های انقلاب را از میان بردارد، و مجاری نفوذ اندیشه‏ی مادی غربی در فرهنگ عمومی و تخصصی جامعه‏ را سد کند و زمینه‏ی حضور و مشارکت تمایلات اجتماعی را در مقیاسِ بالاتر از ساختارهای تئوریک موجود فراهم آورد. 

به عبارت دیگر، انقلاب سه وجه دارد: فرهنگی، سیاسی و اقتصادی. بحمدلله انقلاب اسلامی در وجه سیاسی به پیروزی رسیده است و چالش دنیای اسلام با غرب به نفع انقلاب سیاسی اسلامی رو به پیش بوده است؛ ولی انقلاب در دو بعد دیگر باید تکامل یابد. امروزه انقلاب فرهنگی در حوزه و دانشگاه درک شده و طرف‏داران فراوانی دارد؛ چون تعارض فرهنگ مدرنیته و آرمان‏های اسلامی آشکار شده است. در شرایط درک تعارض، دو راه قابل تصور است: یکی این که از ایده‏ها دست برداشته شود و این حرف که اسلام در حوزه عدالت اجتماعی و در مقیاس جهانی حرف دارد قلم گرفته شود و توبه‏نامه تنظیم گردد (همان‏گونه که برخی از طرفداران مدرنیته اسلامی نوشتند!) یا این‏که بر روی تمدن سکولار خط بطلان کشیده شود. مسیر دوم، راه طرفداران انقلاب اسلامی است. تأکید رهبر معظم انقلاب (مد ظله) بر ضرورت مولد بودن حوزه و دانشگاه به همین جهت است؛ تا دانشگاه و محافل دینی مولد نشوند، نمی‏توانند فرهنگ را به طرف علوم دینی تغییر جهت دهند. بنابراین گام دوم انقلاب این است که مفاهیم بنیادین حوزه، و دانشگاه تکامل یابند. 

بعد از آغاز این انقلاب فرهنگی، اندیشه، و تفقه ما به عرصه‏ای می‏رسد که می‏توان برای حکومت استنباط کرد. «نظام»، حکمت حکومتی، عرفان اجتماعی و فقه حکومت می‏خواهد. فلسفه ای که کاری به کنترل عینیت نداشته باشد، مناسبات و تنظیمات اجتماعی را به رقیب واگذار می‏کند. باید اخلاق اجتماعی، اخلاق سازمانی، عرفان سازمانی، فقه حکومتی و فقه اداری با روش متقن و براساس وحی به دست آید. با رساله علمیه که عمدتاً بیان مناسک عبادی فردی است و در جای خود هم لازم، محترم و مقدس است، نمی‏توان رفتار حکومت را قاعده‏مند کرد. حوزه باید بدون انفعال وارد این فضاها شود. البته منظور این نیست که علوم غربی در حوزه رواج یابد و با معرفت‏های حسی، معرفت‏های دینی سامان‏دهی شود! بلکه باید منطق دینی و معرفت‏های دینی تکامل یابد تا معرفت دینی، محور منظومه معرفت‏های دیگر شود. جامعه اسلامی باید بر محور توسعه ایمان و نه بر محور توسعه اخلاق مادی تکامل پیدا کند؛ و این مخالف نظریه غرب‏گرایی است که می‏گوید تکامل اخلاق مادی، موجب توسعه نیاز مادی است و آن‏ هم توسعه تحقیقات، علوم و فناوری خاصی را به دنبال خواهد داشت که بر توسعه معرفت دینی حاکم است. 
اما حقیقت این است که توسعه اخلاق فرهنگی مبتنی بر ایمان، ظرفیت منطق و روش تحقیق و استنباط را رشد می‏دهد و تکامل ظرفیت منطق، توسعه معرفت دینی می‏آورد و توسعه معرفت دینی مبنای منظومه معارف می‏شود که با اصالت دادن به آن، علم می‏تواند از سکولاریزم بیرون بیاید و پیش‏فرض‏ها و روش آن تغییر کند. بر این اساس، بعد از آن‏که انقلاب فرهنگی محقق شد، انقلاب صنعتی اتفاق می‏افتد و در نتیجه تکنولوژی و فناوری و محصولات هم تغییر می‏کند. انقلاب اسلامی چنین ظرفیتی دارد و علی‏رغم تصور مخالفان در چنبره جهانی‏سازی لیبرال‏دموکراسی گرفتار نخواهد شد. پتانسیلی که انقلاب اسلامی در دنیا ایجاد کرده است، قدرتی است که می‏تواند منتهی به انقلاب فرهنگی و اقتصادی شود. 

خلف صالح امام راحل (ره) مقام معظم رهبری (مدّظله) نیز از بدو تصدی مسئولیت رهبری، به بیان‏های گوناگون در اهمیت تولید علم و فرهنگ دینی و خطر جنگ نرم دشمنان انقلاب اسلامی سخن گفته و نخبگان حوزوی، دانشگاهی و حکومتی را به تفکر و اقدام در این زمینه فراخوانده‏اند. طرح صریح و جدّی موضوعات و عناوینی چون «تهاجم فرهنگی»، «شبیخون فرهنگی»، «اسلامی شدن دانشگاه‏ها»، «ناتوی فرهنگی»، «جنبش نرم‏افزاری»، «کرسی‏های نقد و نظریه‏پردازی»، «مهندسی فرهنگی کشور»، «پیوست فرهنگی»، «مدیریت تحوّل»، «نقشه‏ی جامع علمی کشور» و ... در طول دو دهه‏ی گذشته، از عنایت خاص ایشان به زوایای گوناگون جنگ نرم بین انقلاب اسلامی و فرهنگ غرب، و شئون و الزامات مختلف جهت‏گیری انقلاب اسلامی به سوی تمدّن متعالی اسلامی حکایت می‏کند. 

 

۲ـ تحوّل در علوم انسانی، امتداد انقلاب فرهنگی

در این میان، ایجاد تغییر در علوم انسانی متعارف، که چتر خود را بر همه‏ی ابعاد و اجزاء زندگی بشر گسترده است، و پایه‏ی توسعه‏ی غربی شمرده می‏شود، از محورهای مهم انقلاب همه‏سویه‏ی فرهنگی در حیطه‏ی انقلاب اسلامی است. علوم انسانی رایج، بر پایه‏ی تعاریف و نگرشِ مادی و زمینی از رابطه‏ی انسان و جهان فرمول‏بندی شده‏اند که احاطه و یا درک روشنی از مخلوقیّت، مفطوریّت و مربوبیّت همه ابعاد وجودیِ انسان و جهان ندارند و به وضوح، با رویکرد توحیدمحور در زمینه‏ی رابطه‏ی انسان، جهان، و خداوند متعال ناهم‏آهنگ و ناسازگارند. بیان مبارک مقام معظم رهبری (مد ظله) در دیدار با دانشگاهیان ناظر بر همین معناست:  «بسیاری از علوم انسانی مبتنی بر فلسفه‌هایی است که مبانی آنها مادی‏گری و بی‏اعتقادی به تعالیم الهی و اسلامی است و آموزش این علوم موجب بی‏اعتقادی به تعالیم الهی و اسلامی می‌شود و آموزش این علوم انسانی در دانشگاه‌ها منجر به ترویج شکاکیّت و تردید در مبانی دینی و اعتقادی خواهد شد. »

در واقع، ظرفیت عقلانیت اجتماعی، عامل اصلی در تولید و توسعه‏ی علوم انسانی است که این عقلانیت، به جهت‏گیری‏ها، جهان‏بینی و نظام ارزشی حاکم بر جامعه رجوع می‏کند. علوم انسانی موجود، از عقلانیت خودبنیاد، دنیازده و منقطع از وحی نشأت می‏گیرد که زاییده‏ی گرایش‏های اومانیستی است. بر همین اساس، و به جهت تقابل فرهنگ انقلاب اسلامی با فرهنگ غرب، چنان‏چه علوم انسانی غربی در ذهن جوانان مسلمان نقش بندد و همچون «وحیِ منزَل» تقدیس و ستایش ‏شود و مبدأ و منشأ برنامه‏ریزی برای کشور قرار گیرد، بحران‏های عمیق اجتماعی پدید می‏آورد و راهبردهای توسعه‏ی انقلاب اسلامی با تهدید مواجه خواهد شد. حوادثی که با عنوان «براندازی نرم»، پس از برگزاری دهمین دوره‏ی انتخابات ریاست جمهوری به وقوع پیوست، عمدتاً ظهور و بروز همین تهدید و ناهنجاری در قالب‏های سیاسی و انتخاباتی بود. در این ماجرا و ماجراهای مشابه، جریان‏های مفتون علوم انسانی غربی که ذهن خود را با تئوری‏ها و فرمول‏های مادی آرایش داده‏اند مترصد تطبیق الگوی رایج در علوم سیاسی، جامعه‏شناسی و اقتصاد بر وضعیت جامعه‏ی اسلامی و انقلابی بودند تا با پی‏گیری مبارزه‏ی نرم و تضعیف موقعیت دین، انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی را از محتوای حقیقی خود، عاری و تهی نمایند و به سمت انفعال، سازش و انطباق با غرب بکشانند؛ غافل از این‏که پایه‏های انقلاب اسلامی و نظام ولایت فقیه بر قلوب مردم استوار است و در اعتقادات آنها ریشه دارد. 

در سال‏های گذشته و در حوادث اخیر، علوم انسانی غربی به مانند «تنگه‏ی اُحد»ِ فرهنگی و جنگ‏افزارِ صحنه‏ی نبرد نرم عمل کرد و باعث نفوذ فکری و سیاسی دشمن به درون جبهه‏ی انقلاب اسلامی و بحران‏سازی گردید. لذا توجه به ماهیت بحرا‏ن‏زای علوم انسانی غربی در جامعه‏ی اسلامی موجب می‏شود این فرآورده‏های غربی در میان‏مدت و درازمدت، به عنوان تهدیدهای امنیتی برای نظام جمهوری اسلامی تلقی شود. 

البته تمدّن غیردینی غرب در حوزه‏ی علوم انسانی مادی پیش‏رفت‏ داشته و کوشیده است تا ساختارها و مقررات اداره‏ی جامعه‏ی بشری را بر آن پایه ساخته و تنظیم کند و در نهایت، نظام لیبرال‏دموکراسی را به مثابه‏ی حکومت آرمانی در سطح بین‏المللی و جهانی بر ملت‏ها تحمیل نماید؛ هرچند که عملاً آرمان‏های ادعا شده در غرب هم‏چون عدالت اجتماعی، امنیت و آزادی، هم‏چنان بعید و دور از دسترس است و معضلات پیچیده و گسترده‏ی سیاسی، فرهنگی و اقتصادی در درون این تمدن، عن‏قریب آن را از درون متلاشی می‏سازد. در این شرایط، و با توجه به آثار سوء اتّکاء به علوم انسانی غربی در فرآیند حرکت تکاملی انقلاب اسلامی و محدودیت‏های معرفت‏شناختی و روش‏شناختی این علوم، باید نسبت به نوآوری، فرآوری و تحقیق جدّی در مفاهیم، قواعد و چهارچوب‏های این علوم همت گماشت و با تکیه بر عقلانیت دین‏محور و بهره‏گیری متقن از معارف کامل و جامع قرآن مجید و اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم‏السلام) و تجربه منسجم، مبانی و مسائل علومی هم‏چون اقتصاد، جامعه‏شناسی، علوم سیاسی، روان‏شناسی و ... را از نو صورت‏بندی کرد. که اگر چنین نشود ناگزیر باید به همین وضعیت فرسایشی رضایت داده و التزام عملی به حکومت کفر را پذیرا شویم! دقت در این بیان استاد سیّد منیرالدّین حسینی شیرازی (ره) ارزش‏مند است که: 
« هر دینی که نتواند «معادله» تولید کند باید بپذیرد که مکتبی «حکومت» کند که معادله دارد چون حکومت عینی به دست کسی است که معادله‏ها در دست اوست! به بیان دیگر، شما به «ارزش»‏هایی ملزم می‏شوید، ولی در «مقام عمل» نمی‏توانید به آنها ملتزم باشید و وقتی در مقام عمل التزام به آنها نداشتید و در نتیجه، عمل جامعه به دست معادلات دیگری سپرده شد، آرام‏آرام، شما نیز در آن معادلات و الگوها منحل خواهید شد و به سمت ارزش‏های دیگری میل پیدا خواهید کرد. »

بر این اساس، تولید علوم انسانی اسلامی که به جای علوم انسانی غربی بنشیند از اهمیتی والا در فرآیند انقلاب فرهنگی و توسعه و تعالی حکومت دینی برخوردار است. 

 

۳ـ طرح سه احتمال در باب علوم انسانی اسلامی

درباره علوم انسانی اسلامی سه احتمال قابل ارائه است که به طرح و ارزیابی آنها می‏پردازیم.

 

۱/۳ـ ترکیبِ «تجربه قطعی» و «وحی قطعی»، راه رسیدن به علوم انسانی اسلامی

احتمال نخست، نظریه «ترکیبی» است. از این منظر، برای بنای علوم انسانی اسلامی باید از دو عنصر کمک گرفت: «وحی قطعی» و «عقل قطعی». وحی قطعی آن است که دارای علّت صدور، دلالت و جهت صدور قطعی باشد و عقل قطعی نیز همان است که بر بدیهیات اولیه تکیه می‏کند و غیر اینها هم «وحی ظنی» و «عقل ظنی» هستند. از این منظر، اگر بخواهیم به علوم انسانی اسلامی برسیم باید ترکیبی از «وحی قطعی» و «عقل قطعی» به وجود آوریم و اگر بین ظنی‏ها با قطعی‏ها نیز تعارضی پیدا شد واضح است که امر «قطعی» ترجیح خواهد داشت؛ زیرا تعارض بین عقل قطعی و وحی قطعی محال است، پس اگر تعارضی بین عقل و وحی به وجود آمد هر جا که قطعی بود، «قطعی» را بر «ظنی» ترجیح می‏دهیم؛ چرا که ادله ظنی همواره در طول ادله قطعی واقع است نه در عرض آن، و چون در عرض آن نیست توان معارضه را نیز نخواهد داشت؛ چون معارضه تنها در صورت هم عرض بودن دو دلیل است.  بر این اساس در عمل عمده علوم تجربی و حتی بخش تجربی علوم انسانی قطعی تلقی می‏شود و هم عرض وحی احترام می‏یابد.

به نظر می‏رسد این احتمال ناشی از کم‏‏توجهی به ابعاد علوم روز است. علوم موجود مدعی هستند که کالایِ جانشین «دین» را به تمام معنا تحویل داده‏اند و ادعایشان این است که ما متکفل تعریف و تبیین «سعادت بشر» در همه عرصه‏ها هستیم نه در یک عرصه. در مسائلی هم که مطرح می‏کنند صحبتی از «ظنی» بودن نیست بلکه مدعی هستند همه این امور «قطعی» و یا «غیرقابل اجتناب» (البته مبتنی بر منطق خودشان) است! و فقط این علوم، قدرت توسعه انگیزه بشر را دارا هستند، و مدعی‏اند این ادعا را در عمل نیز اثبات کرده‏اند! در تجربه آنها «انسان» برای همین دنیاپرستی‏ که از نگاه علمای اسلامی «بد» تلقی می‏شود، به خوبی تلاش می‏کند و حاصل این تلاش هم به وجود آمدن قدرت اقتصادی است و نتیجه این قدرت نیز غلبه بر کسانی است که چنین قدرتی را نمی‏پذیرند! در نظر آنها در نهایت اخلاق مادی «حاکم» می‏شود و وقتی هم که غلبه یافت دیگر سخن از این‏که دیگران هم دارای امری قطعی هستند، بی‏معناست! چون آنها در خانه‏های دیگران و از جمله مسلمین نفوذ کرده‏اند و به تغییر روابط و سازو کارها خواهند پرداخت! در واقع، ما در فضای ریاضی یا فلسفی محض زندگی نمی‏کنیم! صاحبان نظریه‏های علوم جدید مدعی هستند که ما توسعه مدیریت را به دست گرفته‏ایم و دیگران هم نمی‏توانند از ابزار ما به صورت مجزا استفاده کنند چون ابزارهای ما منسجم و هماهنگ هستند و به همین علت، کاربرد عینی و عملی دارند. آنها مدعی‏اند: «در عینیت، قدرت تکنولوژی در دست ما است». اگر آنها، از «بحران در علوم انسانی» سخن می‏گویند به معنای «هدف‏های مرحله‏ای» است و نه «جهت‏های آرمانی». در واقع آنها می‏گویند: «ما در جهت‏های آرمانی شکست نخورده‏ایم بلکه هر آن در حال پیشرفت هستیم». لذا معتقدند نظریه‏ای که عدالت اجتماعی را به نحو دیگری تعریف می‏کند شکست خورده است. آنها معنای عدالت اجتماعی را چیزی می‏دانند که بشر آن را برای زندگی قبول کند و لذا این مبنا را هرگز تغییر نمی‏دهند. اساساً آنها بحران در علوم انسانی را عامل تکامل علوم انسانی می‏دانند؛ و می‏گویند که وضعیت‏گرا نیستند و قدرت ارزیابی و شناسائی بحران را دارند بنابراین وقتی آنها با عینک خود نگاه می‏کنند این علوم را صحیح می‏دانند و در نهایت نمی‏پذیرند که در ذات این علوم مشکل وجود دارد.

 

۲/۳ـ تفکیک علوم انسانی اسلامی و علوم انسانی غربی در حوزة تئوری‏های بنیادین

احتمال دوم نظریه «جداسازی» است. در این نظریه بر دو نکته تأکید می‏شود: اولاً بین نظام علوم اسلامی و نظام علوم معاصر تفاوت بنیادین و ماهوی وجود دارد ثانیاً هر نظام علمی را می‏توان به دو بخش تقسیم کرد «مکتب» و «علم». منظور از «مکتب»، تئوریها، فرضیه‏ها، ارزش‏ها و به تعبیری اصول و مبانی بنیادین است و «علم» از قواعد تجربی و یا عقلی سخن می‏گوید که در همه جا مشترک است و به مکتب خاص تعلق ندارد (البته بعضی در این احتمال فضای تجربی دو مکتب را دقیقاً یکی نمی‏دانند اما مشترکات و مشابهت‏های زیادی بین آنها قائل هستند) بر پایه این فرض نظام علوم انسانی اسلامی به لحاظ مکتب، مبانی، ارزش‏ها و باید و نبایدها کمبودی ندارد، ولی این فضای مکتبی تجربه نشده است تا معلوم شود قوانین تجربی و عقلی موجود در جهان تا چه اندازه با این مکتب سازگار است و یا اینکه قوانین مکملی کشف یا تولید شود.

اگر تفکیک را به معنای تفکیک بین فرضیه‏ها، اعتقادات و مکتب با علوم بدانیم به معنای تفکیک بین تحقیقات نظری و تحقیقات میدانی و بین تئوری‏ها و معادلات خواهد بود که این تفکیک قطعا باطل است؛ زیرا علم از یک «نظام» و سیستم برخوردار است که از مبانی و زیربناها تا روبناها کشیده می‏شود و لذا نمی‏توان چنین تفکیکی را در آن انجام داد. مسائل، قوانین و تجربیات در دل یک نظام علمی موضوعیت می‏یابد.

 

۳/۳ـ طرح نگاه نظام‏گرا در علوم انسانی اسلامی

احتمال سوم، نگاه نظام‏گرا به علوم انسانی است. بر این اساس، علوم از یک نظام واحد برخوردارند و هرگز نمی‏توان مسائل و مبانی یک علم را دو پایه‏ای کرد. «مسائل»، لوازم همان مبادی است و تهاجری بین آنها نیست. همانگونه که معادله ریاضی از تعریف اعداد جدا نیست و اساساً چنین جدا کردنی معنا ندارد. در واقع، تنها وقتی امور نظام‏مند دیده نشوند این فرض جا پیدا می‏کند که از علوم غربی نیز استفاده کنیم!

بر پایه «وحی» می‏توان دنیا را اداره کرد و علوم جدید انسانی را نیز بنیان گذارد. «اسلام» دارای نظریه شامل است که قدرت تعریف دوست و دشمن را دارد. و می‏تواند رهبری جبهه حق را در تاریخ به دست گیرد همانگونه که تاکنون گرفته است. پس در یک موضع «حاکم و محکوم» مطرح است و در موضوع دیگر صحبت از «تفکیک» خواهد بود. از منزلت تاریخی که به مسئله نظر ‏کنیم علوم انسانی اسلامی حاکم بر تغییر و تکامل خواهند بود و علوم انسانی غرب هم که علوم الحادی‏اند، محکوم هستند. به تعبیر مرحوم استاد حسینی (ره): « هر دینی که نتواند «معادله» تولید کند باید بپذیرد که مکتبی حکومت کند که معادله دارد. »

 

۴ـ راه‏کارها و چگونگی ایجاد تحوّل در علوم انسانی

در وضعیت کنونی، علی‏رغم کوتاهی‏ها و کم‏لطفی‏های برخی از فرهیختگان در پی‏گیری تولید علوم انسانی، بحمدالله ظرفیت اجتماعی در این خصوص به حدی رسیده است که امکان ایجاد تحوّل در علوم انسانی دور از ذهن نیست. عموم اساتید و دانش‏آموختگان حوزوی و دانشگاهی به‏ویژه کارشناسان علوم انسانی که قدرت فهم و درک بیش‏تر و بالاتری نسبت به زوایا، پیچ و خم‏ها، و معایب و محاسن این علوم را دارا هستند، نیروها و سرمایه‏های ارزش‏مند جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی در این میدان به حساب می‏آیند؛ مشروط به این‏که با تدبیری تازه، از توان فزاینده‏ی آنها در ایجاد نهضت علمی جدید استفاده شود. 

 

در این‏باره می‏توان راهبردها و راه‏کارهای نظری و عملی ذیل را پیشنهاد کرد:

ـ ایجاد «نهضت نقد و ارزیابی علوم انسانی»

 در گام نخست، باید نهضت گسترده‏ای در حوزه و دانشگاه برای نقد علوم انسانی و مبانی و خاستگاه‏های غربی آن، با هدف افشاگری و سلب اعتماد روحی و ذهنی از این علوم راه بیافتد و در کنار آن، کرسی‏های آزاداندیشی نیز برگزار شوند. در این خصوص می‏توان با همکاری پژوهشگاه‏ها و تشکل‏های مختلف، چرخه و شبکه‏ی علمی و مدیریتی نوینی تعریف گردد که اولاً، اندیشه‏های تولیدی در ساحت علوم انسانی را گرد آورَد؛ ثانیاً، اندیشه‏های تولید شده را ارزیابی کند؛ و ثالثاً، به صورت علمی و عملی، از دیدگاه‏های ارزیابی شده، بهره‏برداری نماید.

ـ تولید نرم‏افزار و روش نقد علوم انسانی

همراه ایجاد بسیج نقد و ارزیابی علوم انسانی، باید به «روش نقد علوم انسانی» نیز دست یافت و با آن ابزار، علوم انسانی رایج را نقد کرد. این نرم‏افزار باید بتواند کارآیی خود را در نقد روبناها و تهذیب مسائل ظاهری، و نیز در عرصه‏ی تحلیل و نقض زیربناهای علوم انسانی و تئوری‏های پیشینی و ربط روبناها به زیربناها آنها به اثبات برساند. روش نقد علوم انسانی باید قادر باشد علاوه بر ورود به نقد گزاره‏ها و نظریه‏ها، و نیز نقد مبانی، پیش‏فرض‏ها و اهداف آنها، موفق به بررسی و ارزیابی زیرساخت‏ها و روش‏های تحقیق که در حکم ماشین تولید علوم انسانی می‏باشند، بشود و تغییر در آن سطح را هم، زمینه‏سازی کند. ناگفته پیداست در صورتی که نقدهای علوم انسانی به روش‏های تحقیق حاکم بر این علوم سرایت نکند، به ترجمه نقدهای غربی‏ها بر علوم خودشان ـ که با هدف ترمیم و تکمیل آن علوم مادی صورت می‏گیرد ـ بسنده خواهیم کرد و قادر به تولید و ارائه علوم جای‏گزین نخواهیم بود!

ـ تعیین شاخص‏های اسلامیّت علوم انسانی

در فرآیند تحوّل در علوم انسانی رایج و گام نهادن در مسیر تولید این علوم، باید شاخص‏ها و معیارهای اسلامیّت این علوم مشخص گردد؛ مثلاً باید آشکار شود که آیا «استناد منطقی و متدیک به منابع اسلامی»، ملاک اسلامیّت یک علم است یا «کارآمدی آن در راستای رفع نیازمندی‏های جامعه‏ی اسلامی» شاخص اسلامی بودن آن است؟ و یا ملاک امر سومی است؟ اساساً تعریف «علوم انسانی اسلامی» چیست؟ و چه تفاوت‏ها و شباهت‏هایی میان علوم انسانی اسلامی، علوم انسانی بومی و علوم انسانی غربی وجود دارد؟ 

هم‏چنین می‏توان «ترویج هر چه بیش‏ترِ روحیه‏ی خودباوری علمی»، «کشف و آموزش مبانی بنیادی علوم انسانی با هدف زمینه‏سازی برای نقد آنها»، «اصل قرار دادن فهم‏گرایی به جای حافظه‏گرایی در نظام آموزش»، «تعریف جایگاه علوم انسانی در نقشه‏ی جامع علمی و الگوی مهندسی فرهنگی کشور»، «تشکیل حلقه‏های فقاهت و حلقه‏های کارشناسی برای تفکر هم‏آهنگ در این زمینه»، «هم‏آهنگ‏سازیِ شبکه‏ایِ نهادهای پژوهشی برای پرهیز از فعالیت‏های علمی و اجراییِ موازی یا مشابه»، «هدایت پایان‏نامه‏های حوزوی و دانشگاهی به سمت گمانه‏زنی در تولید علوم انسانی جدید»، «تعریف دوره‏ی گذار، و دوری از برخوردهای سریع و غیرقاعده‏مند با این بحث» و ... را نیز به دست‏اندرکاران امر توصیه کرد. به امید آن‏که سرداران و افسران ارشد فرهنگی حوزه و دانشگاه با تمام توان و شفافیت به میدان آیند و از کوشش و کمک در این صحنه‏ی مهم دریغ نورزند.