وبلاگ شخصی محسن دوباشی

پاتوق نوآوری و پیشرفت ایران

باسلام.

م?دانم آنقدر سرتان شلوغ است که وقت خواندن نامه ها? پر درد من ?ا دختران هم درد مرا ندار?د. برا? هم?ن حرف آخرم را اول م?زنم: آقا?ان رئ?س، تقاضا دارم د?گر در فکر ساختن ف?لم و سر?ال جهت پاسداشت مقام چادر نباش?د. ارزش چادر را به اندازه کاف? در “تا ثر?ا” و “راستش را بگو” نما?ش داد?د.

س?نما به اندازه کاف? چادر را تخر?ب م?کند. اگر نم?توان?د جلو? ا?ن تخر?ب را بگ?ر?د، لااقل ?ار? شان نکن?د و ه?زم در آتششان نر?ز?د.

چادر ?عن? د?ندار?. چادر ?عن? ح?ا. چادر ?عن? سادگ?. چادر ?عن? پوشش. چادر ?عن? “چادر”.

چادر نه مثل “چادر بر سر ثر?ا” عامل بدبخت? و عقب ماندگ? زن است و نه مثل “چادر بر سر راستگوها” مجوز? برا? آرا?ش و بگو بخند با نامحرم! آخر خودتان قضاوت کن?د، آ?ا ا?ن چادر است که باز?گران راستش را بگو بر سر نهاده اند ?ا به قول بعض?ها شنل زورو!!

نماد ?ک خانم چادر?، خانم? است متد?ن، د?ندار و با ح?ا نه ثر?ا? نزول خور و نه چادر?ها? آرا?ش کرده راستگو با آن روابط ب?جا? گسترده شان!!

راستش را بگو چه چ?ز را م?خواست نشان دهد؟ م?خواست بگو?د، دختران چادر? هم م?توانند اُمّل نباشند! م?توانند درع?ن چادر? بودن آرا?ش کنند و با پسران روابط صم?م? داشته باشند؟؟!

اُمّل بودن ا?ن است که قدر گوهر? مثل چادر را ندان?… ندان? که چادر عامل سرفراز? توست… ندان? که اگر چادر بر سرگذاشت? با?د محکمتر از قبل با نامحرم برخورد کن?… ندان? که چادر را برا? چه برسر گذاشته ا?…

آر?، چادر تاج بندگ? ما و نماد? از د?ندار? ماست. ا?نها شعار ن?ست… ا?نها حق?قت چادر در ذهن چادر?ها? واقع? است.

درمورد سر?ال “کلاه پهلو?” که در ا?ن چند قسمت اول سوهان روح من و هم دردان من شده ن?ز درددل بس?ار است. شا?د برا? آن با?د، طومار? بنو?س?م! ا?ن همه بدلباس?، آرا?ش، روابط و… را در ?ک سر?ال جمع کرده ا?د که چه چ?ز را نشان مردم ده?د؟! مجوز ا?ن همه بدحجاب? و ب? اخلاق?، نشان دادن کشف حجاب در زمان رضاشاه است؟!!

أ?ن تذهبون؟؟؟

با احترام

?ک دختر چادر?

 

  • محمد محسن دوباشی

نظرات  (۱)

  • محب ولا?ت
  • صل? الله عل?ک ?ا س?دنا المظلوم ?ا اباعبدالله الحس?ن(ع) السلام عل? قلب ز?نب الصبور ********** چل روز م? شود که شدم جبرئ?ل تو ذبح عظ?م گشت? و گشتم خل?ل تو چل روز م? شود که فقط زار م? زنم کوچه به کوچه نام تو را جار م? زنم چل روز م? شود که بدون توأم حس?ن حالا پ? نت?جه ? خون توأم حس?ن چل روز م? شود که حس?ن همه شدم ح?در شدم، حسن شدم و فاطمه شدم ... آب? که تر نکرد لب تشنه ? تو را حالا نص?ب خاک مزارت شده اخا چل روز پ?ش بود هم?نجا سرت شکست ا?نجا دل من و پدر و مادرت شکست ... از تل ز?نب?ه رس?دم که وا? وا? بالا سرت نشستم و د?دم که وا? وا? ... د?دم کس? حس?ن مرا نحر م? کند آقا? عالم?ن مرا نحر م? کند ... فرصت نشد ز خاک بگ?رم سر تو را فرصت نشد در آورم انگشتر تو را م? خواستم ببوسمت اما مرا زدند ناراحتم کنار تو با پا مرا زدند ... در شهر کوفه بود که بال و پرم شکست نزد?ک خانه ? پدر?ّ ام سرم شکست وا? از عبور کردن مثل غلام ها وا? از نگاهها? سر پشت بام ها ... تا شهر شام رفتم و معجر نداشتم تقص?ر من چه بود؟ برادر نداشتم از بس رس?د سنگ به سمت جب?ن من نزد?ک بود پاره شود آست?ن من ********** شعر از عل? اکبر لط?ف?ان

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی