بعد رابطه حُسن و قُبح با اعمال شرعیه را که این هم رابطه با حیا است، مطرح کردم وگفتم که احکام شرعیه ما بر محور مصالح و مفاسد است، مصلحت و مفسده همان حُسن و قُبح است. اگر مصلحت اهمّی باشد، حکم الزامی می‎آید و آن عمل واجب می‎شود و اگر مفسده، مفسده ملزمه باشد حکم حرمت می‎آید. آخر جلسه گذشته عرض کردم که مصلحت و مفسده همان حُسن و قُبح است و احکام شرعیه ما هم بر همین محور است؛ لذا رابطه مستقیم با حیا دارد که برای‎تان توضیح می‎دهم.


* حسن و قبح درجه دارد 

حُسن و قُبح نسبت به بایدها و نبایدها است که به آنها احکام یا اعمال می‎گوییم. در این شکی نیست که زیبایی یک عمل با زیبایی عمل دیگر مساوی نیست. خود انسان درک می‎کند که یک عمل زیبا است، یک عمل دیگر را هم می‎بیند که زیبا است، امّا این دو را با هم مقایسه می‎کند، این مراتب حسن و قبح است. 
بعد قُبح اعمال هم همین‎طور است، یک عمل زشت است، یک عمل زشت‎تر است. سیلی زدن به صورت غیر زشت است، قتل هم زشت است، امّا آیا این دو مساوی هستند؟ نه. لذا می‎گویند: حُسن و قُبح دارای مراتب است. 

* تبعیت احکام از مراتب مصلحت‎ها و مفسده‎ها 

احکام ما که باید و نبایدها است چون بر محور حسن و قبح است، اگر مصلحت ملزمه باشد، حکم الزامی و جدّی است که نباید ترک کنی. اگر از آن طرف مفسده زیاد باشد، نباید انجام دهی. این مصلحت و مفسده مراتب دارد، آنهایی که اهلش هستند می‎فهمند، ما احکام واجب داریم و از آن طرف احکام مستحب داریم، مستحب آنجایی است که انجام عمل رجحان دارد، یعنی انجام دادن با انجام ندادنش فرق می‎کند؛ در انجام دادن یک چیزی نصیب انسان می‎شود، لذا می‎گویند: این کار رجحان دارد؛ امّا مصلحت، ملزمه نیست یعنی به اندازه‎ای نیست که لازم باشد، حتماً آن کار را انجام دهی. در باب مکروهات هم همین‎طور است. لذا تمام بایدها و نبایدها در شریعت اسلام بر محور "مصلحت‎ها و مفسده‎ها " و "حُسن‎ها و قُبح‎ها " است، همیشه این‎طور است. 

* شکر منعم امری فطری است 

چون من سراغ احکام شرعیه آمدم، می‎خواهم حیا را در این فضا بحث کنم. ما در باب شکر مُنعِم بحثی داریم که یک امر فطری است. از همان فطریات انسان است، یعنی اگر کسی به آدم محبتی کرد، احسانی کرد، انسانیت اقتضا می‎کند که از آن تشکر کنیم. این مطلب، چیزی نیست که قابل انکار باشد، مگر این‎که شخصی مسخ شده باشد. شکر انواعی دارد، شکرِ قلبی داریم، زبانی داریم، عملی داریم. حتی در روایات این تعبیر آمده است که "الانسان عبید الاحسان ". انسان بنده احسان است. 
ما الآن داریم در منطقه شریعت بحث می‎کنیم، چون وارد احکام شرعیه شدیم. کسانی که خودشان را متدین می‎دانند، مسلمان می‎دانند، مؤمن می‎دانند و می‎گویند ما معتقد به مبدأ و معاد هستیم، اینهایی که مدعی هستند که تمام نعمت‎هایی که در اختیار ما است چه متصل و چه منفصل خدا به ما داده است، بحث درباره احکام شرعیه، مربوط به اینها است. عقل عملی جز غرایز و فطریات است، این عقل اقتضا می‎کند که انسان از کسی که به او نیکی کرده است، به نحوی تشکر نماید. 

عقل عملی، تشکر را لازم می‎داند 

مثلاً اگر کسی کادویی به من داد و محبتی کرد، من در صدد این هستم که یک وقت آن را جبران کنم، یک شرایطی پیش بیاید که بتوانم جواب محبت او را بدهم، زمینه‎ای فراهم شود تا بتوانم جبران کنم که از آن به "مکافات " تعبیر می‎کنیم، این لزوم جبران را چه کسی به من می‎گوید؟ از درون من است، هیچ احتیاجی نیست که دیگری به من تذکر دهد. خودم فطرتاً این‎طور هستم. اینها همه عقل عملی است، تمام اینها درونی من است، خود درون من می‎گوید که جواب نیکی، نیکی است. 
امّا اگر کسی بخواهد بر عکس عمل کند، یعنی جواب نیکی را با بدی دهد، اینجا عقل تقبیح می‎کند، خجالت می‎کشد، حیا می‎کند، لازم نیست کسی به من بگوید، خودم به خودم می‎گویم: خجالت نمی‎کشی که فلانی این همه به تو محبت کرده است، حال تو این‎طوری با او رفتار می‎کنی و این‎طوری سزا می‎دهی؟!

دین‎داری یعنی

"انجام خواسته‎های کسی که همه چیز به ما داده است! "


در باب عمل به احکام شرعیه، اعم از الزامی و غیر الزامی، یعنی واجب، مستحب، حرام و مکروه همه اینها، وجدان انسان می‎گوید: آن مُنعِمی که به تو این همه نعمت داده است، این همه محبت کرده است حالا از تو عملی را خواسته است، پس جواب احسان او را بده! باید تشکرت این باشد که به امر و نهی او جواب مثبت دهی. حالا می‎خواهد درخواستش یک درخواست مثبت یا منفی باشد، این هیچ فرقی نمی‎کند. مثلاً مولا می‎گوید: من این کار را از تو می‎خواهم، این کار را برای من بکن! من گره از کارت باز کردم، این گره را هم تو از کار من باز کن! حال اگر تو آن کار را نکنی درونت تو را نکوهش می‎کند. آیا منفعل نمی‎شوی؟ منزجر نمی‎شوی؟ خودت از خودت متنفر نمی‎شوی؟ درونت به تو می‎گوید: این چه برخوردی است؟ حیا نمی‎کنی؟ 

* «حیا» پشتوانه عمل به همه احکام اسلامی است 

من در تعبیراتم عرض کردم: حیا "انکسار النفس " است، انفعال در ربط با عمل قبیح است. عمل حرام، نزد عقل قبیح است، ترک واجب نزد عقل قبیح است. یعنی غریزه حیا است که موجب می‎شود انسان به واجب عمل کند، همان غریزه حیا است که موجب می‎شود حرام را ترک کند. البته این مطلب درجه‎بندی دارد. 
کسی حیائش خیلی بیشتر است این هم به واجب عمل می‎کند و هم به مستحب، یکی حیائش کمتر است فقط به واجب بسنده می‎کند. منظور این است که به فرد بستگی دارد که آیا شخص بخیلی است یا این‎که واقعاً می‎خواهد کادوها و نیکی‎های طرف مقابل را جبران کند. در باب حرام و مکروه هم همین است. پشتوانه عمل به احکام حیا است. 
از خدا حیا کن! 
حالا من در بُعد معرفتی وارد نشدم. آنجا بحث از "حیا من الله تعالی " است. گاهی هم در زبان‎ ما است که می‎گوییم: از خدا حیا کن! از خدا خجالت بکش! این تعبیری است که ما خودمان می‎کنیم. لذا پشتوانه تمام احکام شرعیه ما، بایدها و نبایدها عبارت از همین حیا است. حالا من آخر بحثم به سراغش می‎روم. من اینهایی را که می‎گویم می‎خواهم بر حسب آنچه که در معارف ما است بحث کرده باشم. 

* حیا کلید هر خیری است 

این تعبیر را در روایات داریم، در روایتی از علی علیه‎السلام است که خیلی هم زیبا است، می‎فرماید: "الحیا مفتاحُ کلّ خیر " یعنی هر عمل نیکی که از تو سر بزند کلیدش حیا است. واجب خیر است، مستحب خیر است، ترک حرام خیر است. من طلبه هستم، کسی نگوید ترک جنبه‎ عدمی است، نه خیر، ترک، کفّ نفس است. کفّ نفس امر وجودی است، من دارم نفسانی بحث می‎کنم. جلوگیری و خودداری امر وجودی است نه عدمی. اگر روی یک چیزی حکم واجب نیامد یعنی حرام است؟ خیر! این‎طور نیست. 
"الحیا مفتاح کل خیر " حیا کلید هر خیری است. روایت دیگری از علی علیه‎السلام است که می‎فرماید: "الْحَیَا سَبَبٌ إِلَى کُلِّ جَمِیل " حیا سبب هر عمل نیکی است که انسان انجام می‎دهد. روایت دیگری است که می‎فرماید: "الحیا تمام الکرم و احسن الشیم ". غرضم این است که روایات متعددی داریم گفتم. اینها همه جز معارف ما است که من در یک قالبی می‎ریزم و سطحش را پایین می‎آورم. پشتوانه تمام اعمال خیری که ما انجام می‎دهیم حیا است و زیر بنای تمام آن گناهانی که ما می‎کنیم، بی‎حیایی است، وقاحت است. حالا درست عکس است، از این طرف، زیر بنای تمام اطاعات حیا است. 

* «حیا» منشأ ملکات حسنه است 

در روایتی است که این را داود بن سرحان نقل می‎کند از امام صادق علیه‎السلام می‎گوید: "قال اباعبدالله علیه‎السلام: یَا دَاوُدُ إِنَّ خِصَالَ الْمَکَارِمِ بَعْضُهَا مُقَیَّدٌ بِبَعْضٍ " این خصال زیبایی که در انسان پیدا می‎شود با هم رابطه دارند، حضرت اول رابطه را می‎فرماید، این را خداوند تقسیم کرده است؛ " یَکُونُ فِی الرَّجُلِ وَ لَا یَکُونُ فِی ابْنِهِ وَ یَکُونُ فِی الْعَبْدِ وَ لَا یَکُونُ فِی سَیِّدِهِ " بله ممکن است یکی داشته باشد و یکی نداشته باشد. داشتن و نداشتنش را خدا تعیین کرده است. خصال یعنی ملکه که حالا من توضیح می‎دهم. "صِدْقُ الْحَدِیثِ " اوّل، راستگویی، خود راست گویی از حیا نشأت می‎گیرد، چون آخر روایت دارد "و رَأْسُهُنَّ الْحَیَا " چون من می‎خواهم بخوانم تا به آخر برسم. 

* «حیا» منشأ راستی در گفتار است 

عقل عملی می‎گوید دروغ زشت است، قبیح است حیا کن. نتیجه‎اش چه می‎شود؟ آدم از هر چیزی که بدش می‎آید به ضدش رو می‎کند. معمولی‎اش این است که به ضدش رو می‎کند. قُبح دروغ من را به راست‎گویی می‎کشاند، وقتی درک کردم که دروغ زشت است، حیا می‎کنم و دروغ نمی‎گویم. "صِدقُ الحَدیثَ وَ صِدْقُ الْیأْسِ " 
چون هر کدام از اینها بحث دارد، من مجبورم اشاره‎ای رد شوم و بروم. یعنی آدم در زندگی‎اش که مدعی است، متشرع است می‎گوید: همه امور دست خدا است، مسبب الاسباب او است، از این حرف‎ها می‎زند بعد ته دلش را که می‎بینی پول و ریاست را مسبب الاسباب می‎داند. تمام امیدش به پول‎ها و ریاست است، از اینها دل نبریده است. اینها لفظی است. "یأس " یعنی انقطاع الی الله. باید تو تمام امیدت خدا باشد. 
در روایت بلافاصله بعد دروغ، یأس را می‎گوید. صدق حدیث از مکارم اخلاق است، یأس هم از مکارم است یعنی انقطاع الی الله. اول امید به پول و ریاست نبند و بعد مدعی به دیانت شو! کسی که مدعی به دیانت است امید به پول و ریاست نمی‎بندد. 

* حیا منشأ «بخشیدن» و «جبران کردن» است 

"وَ إِعْطَا السَّائِلِ "کسی به تو مراجعه کرده است تمکن داری، می‎توانی کمکش کنی، امّا کمک نکنی و ردش کنی، خود وجدان تو می‎گوید این عمل تو قبیح است. باز همان حیا پشتوانه می‎شود که به او کمک کنی. "وَ الْمُکَافَاةُ بِالصَّنَائِعِ " که من در بحثم این را مثال زدم. محبت کرده است، جواب محبت محبت است، جواب احسان احسان است. 
حیا منشا "امانت داری "، "صله رحم " و ... 
"وَ أَدَا الْأَمَانَةِ " خیانت در امانت زشت است، قبیح است. باز همین‎جا است که عقل عملی انسان می‎گوید قبیح است، حیا کن. حضرت همین‎جوری می‎آید یکی پس از دیگری بیان می‎کند. "وَ صِلَةُ الرَّحِمِ " از خویشاوند نبُر. بریدن از خویشاوند زشت است. "وَ التَّوَدُّدُ إِلَى الْجَارِ وَ الصَّاحِبِ " نیکی کردن به همسایه. واقعاً وجدان می‎گوید اذیت کردن همسایه کار خوبی نیست. "وَ قِرَى الضَّیْفِ " وجدان آدم از بی اعتنایی کردن به مهمان و از او پذیرایی نکردن، ناراحت می‎شود. 

* سرآمد همه خصال نیک «حیا» است 

حضرت تک تک خصال نیک را بیان می‎کند چه آنهایی را که جنبه‎های الزامی دارد و چه آنهایی را که جنبه الزامی ندارد، همه را به داود بن سرحان می‎فرماید و مثال می‎زند، بعد می‎فرماید: "وَ رَأسُهُنَّ الحَیا " سرآمدش حیا است، چون پشتوانه همه اینها حیا است. 
روایت دیگری از پیغمبر اکرم است که فرمودند: "قال رسول الله صلی‎الله ‎علیه ‎وآله‎ وسلم: وَ أَمَّا الْحَیَا فَیَتَشَعَّبُ مِنْهُ اللِّینُ وَ الرَّأْفَةُ وَ الْمُرَاقَبَةُ لِلَّهِ فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیَةِ وَ السَّلَامَةُ وَ اجْتِنَابُ الشَّرِّ وَ الْبَشَاشَةُ وَ السَّمَاحَة " یعنی همه خوبی‎ها از حیا سرچشمه می‎گیرد. درست مقابل هم. وقاحت، بی شرمی پشتوانه تمام خلاف‎کاری‎ها و معاصی در جامعه است. از آن طرف در باب عمل به احکام شرعیه پشتوانه‎اش حیا است. 

* اسلامی شدن جامعه به با حیا شدن آن است 

اگر یک جامعه‎ای بخواهد اسلامی باشد باید حیا را تقویت کرد نه بی‌حیایی را. باید حیا را تقویت کنی، همه چیز از درون این حیا در می‎آید. من این را خواستم بگویم که از بزرگ‎ترین مشکلات جامعه ما ترویج بی‎حیایی است. 

* رابطه حیا با تقوا و ورع 

رابطه بین حیا و عقل را گفتم، رابطه بین حیا و احکام شرعیه را هم گفتم، نگاه کنید کلاسیک جلو می‎آیم. حالا رابطه بین حیا و تقوا را می‎گویم. هر چه سطح حیا بالا رود، سطح عمل هم بالا می‎آید. رابطه بین تقوا و ورع، یک وقت می‎گویی ورع هم‎دوش با تقوا است، یکی است، یک وقت می‎گویی نه دو تا است. تقوا پرهیز از محرمات است، ورع پرهیز از مشتبهات هم هست. هرچه سطح حیا بالا رفت، مشتبه هم ترک می‎شود. نمی‎دانم این غذا حرام است یا حلال تا نفهمم حلال است نمی‎خورم. دست از مشتبه هم می‎کشم. نمی‎دانم این حرف حرام است یا حلال است، حرف نمی‎زنم. رابطه حیا و تقوا، حیا و ورع یک رابطه مستقیم است. 
در روایتی دارد که علی علیه‎ا‎لسلام فرمود: «مَن قَلَّ حَیائُهُ قَلَََّ وَرَعُهُ» حیا که کم شد ورع هم کم می‎شود. ورع جنبه‎های عملی است. در روایت امام صادق تعبیر خصال بود حالا من این را توضیح بدهم که بحثم را ببندم. 

* کارایی حیا، پشتوانه جمیع ملکات انسانی 

پشتوانه جمیع ملکات و فضایل انسانی است، ملکات حسنه است. ملکات بر اثر کثرت عمل به افعال حاصل می‎شود. من قبلاً دربحث‎هایم گفتم، کاری را مکرر انجام دادی ملکه می‎شود. ملکه که شد دیگر به آسانی انجام می‎دهی، آن چیزی که ملکه نشده است، انجامش سخت است. نماز خواندن ملکه شده هیچ سختی برایت ندارد. ملکات بر اثر تکرّر هستند. گفتیم ایمان مستمر، عمل مکرّر تقوا ساز است. امام تعبیر به خصال می‎فرمایند. همین حیا است که موجب می‎شود تو عمل خوب کنی. همین حیا است که موجب می‎شود دست از عمل زشت برداری و این ملکه‎‎ات می‎شود. زیربنای ملکات حسنه حیا است و که زیربنای ملکات سیئه است؛ بی‎حیایی است. 
"مَن قَلَّ حَیائُهُ قَلَََّ وَرَعُهُ " ورع از ملکات حسنه معنویه است. بحثم ادامه دارد من دیگر به این بحث کشیده شدم، ساده تمام نمی‎شود، تازه اوایل بحث حیا هستم. ما به این نتیجه می‎رسیم این که اسلام آمده حیا را مطرح کرده است، به این دلیل است که یک نقش زیر بنایی برای انسان سازی دارد. فرق تو باحیوان در حیای تو است.