هزاران قصه خواندهام
من در اثر کثرت برخورد با رمانهای گوناگون، میتوانم نظر بدهم، در طول این سالیان سی چهل ساله عمرم که با کتاب قصه سر و کار داشتهام، شاید هزارها قصه از بهترین نویسندگان دنیا خواندهام. ... بهترین قصههایی که مضمونی را... در خودشان میپرورانند، آن قصههایی هستند که... تمام این موارد در آنها وجود دارد و خودش را نشان نمیدهد، چنانچه شما در قصه یک نکته را درشت کردید و مشخص شد که جهتگیری قصه بهسمت آن است، قصه خراب خواهد شد.
دوره نشان دادن ظرفیتها
دوره سختی برای یک کشور، چه سختی جنگ باشد، چه سختی اقتصادی باشد، چه فشارهای گوناگون سیاسی باشد، دوره نشان دادن ظرفیتهاست؛ که این ملت چقدر ظرفیت دارد، چقدر قابلیت اظهار وجود دارد، چقدر لیاقت بقا دارد. لذا بهترین آثار هنری مربوط به همین دورههای این کشورهاست. شما به آثار داستانیای که وجود دارد، اگر نگاه کنید، شیرینترین و هنرمندانهترین نوشتههای هنری و رمانهای بزرگ، مربوط به بخشهایی است که ملتی دارد کار بزرگی از این قبیل انجام میدهد. جنگ و صلح تولستوی مربوط به مقاومت عجیب مردم روسیه است در مقابل حمله ناپلئون و حرکت عظیمی که مردم مسکو برای ناکام کردن ناپلئون انجام دادند.
کتابهای خوب حوزه هنری
این کتابهای قصههای کوچکی که نوشته شده، انصافا خوب است. این کتابهایی که همین آقایان و دوستانشان راجع به جنگ نوشتهاند و حوزه هنری تعدادی از آنها را چاپ کرده، من بسیاری از آنها را خواندهام؛ به بعضی از آنها هم حاشیه زدهام... این کتابها انصافا خیلی خوب است. برجستگیهایی در بعضی از آنها هست که انسان را وادار به اعجاب میکند؛ یعنی پیداست که اگر این ذوق و این توانایی بهکار بیفتد، رمانهای بلند خوب فراهم خواهد کرد.
داستان یک انسان واقعی
چند سال قبل از این، به چند نفر از دوستان گفتم که چرا فیلمی برای جانبازان درست نمیکنید؟ ... برای یک جانباز روسی کتاب نوشته بودند که من آن را خواندهام؛ بعد شنیدم که از آن کتاب، فیلم هم تهیه شده است... روسها خودشان این کتاب را چاپ کردند و فرستادند. اینهم از همان کتابهای تبلیغاتی روسها بود. اوایل انقلاب، این کتاب به دستم رسید. اسم این کتاب، داستان یک انسان واقعی است. خلبانی است که هواپیمایش سقوط میکند و پایش قطع میشود. من دیدم هر خلبان و یا هر جانبازی که پایش قطع شده باشد، یک چشمش کور شده باشد، این کتاب را که بخواند، احساس آرامش و رضایت میکند. ما اینهمه جانباز داریم، چرا یک چنین کتابی نداریم؟ چرا چنین فیلمی نداریم؟ اینها نقصهای ماست.
چرا یک آخوند «دُن آرام» میخواند؟
دُن آرام یکی از بهترین رمانهای دنیاست. البته جلد اولش بهتر است. این «دُن آرام» را من قبل از انقلاب خواندم؛ زمین نوآباد را شاید بعدا خواندم. ... بهقدری در این کتاب تصویرگری فوقالعاده است که من این را در هیچ کتاب دیگری ندیدهام. دشتهای روسیه را که تصویر میکند، مثلا صدجا تصویر کرده، ولی صد جور بیان کرده است! اینها خیلی هنرمندانه و خیلی مهم است. ادبیات، اینگونه ماندگار میشود. چرا من آخوند در یک کشور اسلامی، کتاب دُن آرام را میخوانم؟ اگر جاذبه نداشته باشد، اگر این کتاب لایق خواندن نباشد، یک نفرمثل من نمیرود آن را بخواند.
روان مثل آب
... یک نوع از این بالاتر و بهتر هست، و آن هنری است که مطالب خودش را بهطور غیرمستقیم در ذهن القاء میکند؛ این فاخرترین و بهترین هنر است؛ ... بینوایان ویکتور هوگو از این قبیل است. در عین حال وقتی شما نگاه میکنید، پیام کتاب مثل یک حریر و مثل یک آب روان، به تمام سلولهای انسان میرسد و همه آن را جذب میکنند؛ در حالیکه هیچ حرف واضحی هم نزده است.
جوهر تبدیل شدن به آثار بزرگ
من این جوهر را در رمانهای کوچک این برادران خودمان که از حوزه هنری یا از بعضی جاهای دیگر صادر میشود، مشاهده میکنم، که آدم در نوشتههای تقلیدی آن آقایان و 10 جلد و پنج جلد و 2 هزار صفحه و 5 هزار صفحه مشاهده نمیکند. در کارهای شما واقعا این جوهر وجود دارد. آنها کارشان صرفا کلیشهای است؛ آنهم بهخاطر این است که واقعا از درون جوشش ندارند.
انقلاب کمکار!
این
انقلاب، با این عظمت و ابعاد و آثار علمی، از لحاظ ارائه مبانی فکری خودش، یکی از
ضعیفترین و کمکارترین انقلابها
و بلکه تحولات دنیاست!...
وقتی
انقلاب اکتبر تحقق پیدا میکند،
در طول 10 - 15 سال، آنقدر
کتاب و فیلم و قصه و جزوه در سطوح مختلف راجع به مبانی فکری این انقلاب نوشته میشود. یعنی آنها
آنقدر نوشتند که همه
روشنفکرهایی که بهنحوی
از لحاظ فکری با آنها
ارتباط پیدا میکردند،
از لحاظ فکری اشباع میشدند
و بعد یک آدم مثلا دست به قلم و با فکر و روشنفکری، خودش میجوشید
و مطالبی، غیر از ترجمههای
فراوانی که از آثار آنها
میشد، مینوشت.
ما چهکار کردهایم؟ کاری که ما در این زمینه کردهایم، واقعا خیلی کم است. گاهی انسان دلش نمیآید که بگوید در حد صفر، چون واقعا کسانی
بااخلاص کارهایی کردهاند؛
اما اگر نخواهیم ملاحظه این جهات عاطفی را بکنیم، باید بگوییم یک ذره بیشتر از صفر!
11 سال
از انقلاب میگذرد؛ خوب بود که صدها
نویسنده اسلامی، مبانی انقلاب را بنویسند. ... میبایست
تربیت میکردیم، که نکردیم.
انقلاب بیرمان
من گمان میکنم که هیچ تاریخی از انقلاب اکتبر شوروی، نمیتواند گویایی آن رمانهایی را که در باب این تاریخ نوشته شده، داشته باشد. اگر شما این رمانها را خوانده باشید، میفهمید چه میگویم. مثلا رمان دُن آرام را در نظر بگیرید. نمیدانم شما آقایان این رمان را خواندهاید یا نه. این رمان، یکی از رمانهای تبلیغاتی مارکسیستها در دوران اختناق رژیم شاه بود. این کتاب با اینکه رمان بود، اما بهعنوان تبلیغ آن را به همدیگر میدادند و مطالعه میکردند! ... اینها بهقدری خوب نوشتند و انقلاب را خوب تصویر کردند که شما در این کتابها میتوانید ابعاد این انقلاب به آن عظمت را پیدا کنید. البته نقطه ضعفهایش را هم در همین کتابها میشود فهمید؛ اگرچه آنکه نوشته، بهعنوان نقطهضعف ننوشته است. ما در این مقوله چه نوشتیم؟ البته چرا، یک چیزهایی نوشته شده است؛ البته آنهم درباره همان چند صباح قبل از ورود امام به ایران، که آنهم خلاف واقع و دروغ است! ما که در این انقلاب و در این کوچه و خیابانهای تهران و جاهای دیگر بودیم، آن کتاب را که میخوانیم، میبینیم دروغ نوشته شده است؛ طبق نظرات خودشان برداشتند یک چیزهایی نوشتند.
جلال سرآمد رماننویسهای ایرانی
از اول قرن شمسی جاری، یعنی از 60 - 70 سال گذشته تاکنون، ما به نویسندگان رمانهای خودمان که نگاه میکنیم، ... میبینیم که اینها واقعا بیهنرند؛ یعنی مایههایی دارند، اما به هیچوجه قابلمقایسه با رمانهای مطرح در دنیا نیست. البته بعد نوبت به امثال آلاحمد که میرسد، آن واقعیتها و آن سوز دل و آن انگیزه و آن ایمان، وضع را بهتر میکند. طبق تشخیص من و تا آنجا که من میشناسم، رمان آلآحمد، انصافا سرآمد رمانهای فارسی ماست؛ از همه اینهای دیگر بهتر است؛ و الا دیگران که نوشتند، چیزی ننوشتند. چنانچه شما این نهال جدید و این جهت نو را دنبالگیری کنید، همانچیزی خواهد شد که ما امروز احتیاج داریم؛ یعنی رمان و قصهنویسی ایران را به آن رشد و تعالی خواهد رساند.
چهل تکهنویسی
البته بعضیها سعی کردند داستان بلند بنویسند و نوشتند؛ ظاهر و رنگ و نمایش هم بد نیست؛ اما قابلمقایسه با داستانهای بلندی که امروز در دنیا مطرح است، مثل بینوایان ویکتور هوگو و جنگ و صلح تولستوی و داستانهایی که برای انقلاب شوروی نوشتهاند نیست؛ یکچیز بدلی است. داستان بلندی مینویسند، اما وقتی انسان نگاه میکند، میبیند که یک نقاشی بدلی از روی یک نقاشی واقعی است؛ پیداست که یک جوشش طبیعی وجود ندارد.
آنچیزی که این آقایان در قصههایشان مینویسند، اصلا وجود خارجی ندارد! آن روستایی که این آقایان در قصههایشان تصویر میکنند، در ایران اصلا وجود خارجی ندارد... غالب این کتابهای آقایان را خواندهام. من کتابی را خواندم، دیدم که راجع به دهی صحبت کرده است. داستان در یک روستا واقع میشود؛ اما از لحاظ وضع مردم، اصلا چنین روستایی در عالم وجود ندارد! بهخصوص منطقهای که آن آقا از آن صحبت کرده، منطقه خود ما، یعنی خراسان است. زندگی ما تقریبا در همان منطقه بوده است. ما روستاهای آنجا را میشناسیم؛ اصلا آنگونه روستایی وجود ندارد! روستایی که در آن فاحشهخانه هست و مسجد نیست. آیا شما چنین روستایی سراغ دارید؟! کجای ایران چنین روستایی وجود دارد؟! این غیر از آن نویسنده فرانسوی است که وقتی یک روستای فرانسه را تصویر میکند، واقعیتی را دارد تصویر میکند؛ حقیقتی را دارد بیان میکند. لذا وقتی شما میخوانید، میفهمید که زیر پوشش زرق و برق تمدن فرانسه در قرن نوزدهم، چه حقایقی داخل روستاها و شهرها و خانهها و محلات همان پاریس میگذشته است. این واقعا ناشی از چیست؟ ناشی از این است که روح هنر در این شاخهاش، مطلقا پرورش و رشدی ندارد. یعنی یک نفر هم که حالا ذوقی دارد و میخواهد چیزی بنویسد، آن مایه لازم را برای این کار ندارد؛ بنا میکند به تقلید کردن، و چهل تکهای از اینجا و آنجا درست میکند چیزی از آب درمیآورد! آیا این برای ما نقص نیست؟
دستان خالی را با ترجمه خوب پر کنید
در همین مقوله قصه و رمان، ... شما اطلاع دارید که من قدری با این مقوله مرتبطم. ما دستمان واقعا خالی است. ما داخل کشور هیچ کار بزرگی نداریم. کارهای بزرگی که در این زمینه در کشورها و ملتهای دیگر وجود دارد، ما اصلا مشابه آنها را نداریم؛ نه مشابه فرانسویها، نه مشابه روسها و نه بعضی از ملتهای دیگر! اینها خلأهایی است که باید پر بشود؛ لیکن تا مادامی که پر نشده، ما از ترجمههای خوب میتوانیم استفاده کنیم.
حاضرم صد بار تشکر کنم
البته پایه توقعات بنده هم به این زیادی نیست که میفرمایید از بینوایان هرچه پایینتر، نه، اگر امروز در این کشور کسی یک قصه درست کند که دو درجه هم پایینتر از بینوایان باشد، بنده حاضرم صد بار از او تشکر کنم؛ اما همین را هم متأسفانه نداریم.
زبان انقلاب و جنگ، فقط زبان هنر است
واقعا انقلاب جزو آن حوادثی است که جز با زبان هنری، اصلا قابل بیان کردن نیست. مثلا آدم چطور میتواند در یک تاریخ، وضع زندانهای رژیم پهلوی را تصویر کند؟ اصلا در تاریخ نمیشود. کسی حوصله ندارد که اینها را در تاریخ بخواند، جز در داستان و در شعر؛ عمده در داستان میشود اینها را بیان کرد. بقیه ماجراهایی هم که در انقلاب گذشته، فقط در قصه و کار هنری قابلارائه است و لاغیر؛ لذاست که داستان انقلاب باید نوشته میشد.
شما الان میتوانید داستان انقلاب را بنویسید؛ اصلا آن را باید حالا بنویسید. داستان انقلاب را آن زمانها نمیشد نوشت، الان باید نوشت کما اینکه من میگویم قصه جنگ را هم الان باید نوشت. زمان جنگ، خاطرات جنگ را میشد نوشت، همینکاری که شماها کردید، اما قصه جنگ یک چیز دیگر است. هنرمندی که میخواهد از این ماجرا یک قصه در بیاورد، بایستی بر فضا مسلط باشد، تا بتواند از همه عناصر استفاده کند؛ ... اصلا خاصیت کار هنری این است. باید اثر پایی از همه قضایای انقلاب در این قصه بیاید. در یک کوچه اتفاق میافتد، در یک خانه اتفاق میافتد، اما این کوچکشده آن حادثه بزرگی است که در همهجای کشور اتفاق افتاده است.
نقاط اوج را سوژه کنید
موضوعات گوناگون انقلاب که حایز کمال اهمیت است، باید موضوع کارهای هنری ما قرار بگیرد. گاهی آدم میبیند که قصهنویس یا نمایشنامهنویس یا فیلمساز امروز، بهجای اینکه به نکات اصلی انقلاب توجه کند و آنها را به سلک هنر بکشد، سراغ مسائل درجه دو و گاهی مسائل مضر میرود که اصلا نبایستی آنها مطرح بشود. زخمها و دردهای انقلاب را دیدن، آنها را درشت کردن و برجستهکردن، رنگ و جلای داستانی به آنها زدن و آنها را پخش کردن، هیچ خدمتی به انقلاب نیست. انقلاب در کنار نقاط درد و کمبود و محرومیتی که دارد، نقاط قوت و درخشندگی بیشتری هم دارد. شما نمیتوانید هیچ انقلابی را سراغ کنید که در آن، رنج و درد و زحمت نباشد. حالت انتقال اینها را دارد. مایه هنری که امروز وجود دارد، چه شعر، چه فیلم، چه نمایشنامه، منهای اجرا، باید ظریفترین، انسانیترین، پرشکوهترین و عالیترین نقاط ممکن را در این انقلاب پیدا کند و آنها را به سلک نظم بکشد؛ این کاملا هم ممکن است.
دیگران این کار را کردهاند
من یک وقت به یک نویسنده خوبی گفتم که شما به یکی از این آسایشگاههای بنیاد شهید که مربوط به جانبازان است، برو و مثل پرستارها لباس سفید بپوش و در آن آسایشگاه خدمت کن؛ من برایت مجوز میگیرم. برو یک ماه در آنجا بمان؛ لگنش را خالی کن. غذا در دهانش بگذار، ملافهاش را جمع کن و کلا با رنجها و کمبودهای او آشنا بشو و ببین جانباز یعنی چه. من و شما که نمیدانیم جانباز کیست و چهکار میکند. ما جسم جانباز را میبینیم؛ اما چه میدانیم که احساس جانباز چیست. گفتم شما برو با آن دید هنرمندانه، جانباز را شناسایی کن؛ بعد بیا یک رمان درباره واردات ذهنی جانباز بنویس و در این رمان زخمهای او را شفا بده و بر آن مرهم بگذار؛ کما اینکه دیگران این کار را کردهاند؛ مثل آن کتابی که شورویها نوشتند.
مگر جامعهای میتواند بدون قصهنویسی باشد؟
از این دستمایهای که جنگ برای ما درست کرده ... حالا بیاییم هنر قصهنویسی را در ایران بازسازی کنیم. بالأخره جنگ موجب شد که آقایی برای اینکه خاطراتش را بنویسد، به قول شما برود چند جلد رمان بخواند، تا بفهمد واقعهنویسی چگونه است. اگر جنگ برای او مطرح نبود، شاید اصلا به فکر نوشتن نمیافتاد؛ اما حالا این استعداد توی راه آمده است، خیلی خوب، از این استفاده کنیم. این استعداد جوشانی که ما می بینیم حادثه جنگ را به این خوبی میسراید و ترسیم میکند، واقعا ترسیمهایی که در این نوشتههای آقایان هست، اینقدر خوب بیان شده است که انسان حظ میکند، نشاندهنده این است که استعدادی دارد در اینجا میجوشد؛ خیلی خوب، ما حالا این استعداد را در خدمت قصهنویسی جامعهمان بگیریم. این کشور به قصهنویسی احتیاج دارد. مگر جامعهای میتواند بدون قصهنویسی باشد؟
داستان و قصه برای بیان تاریخ
هیچ بیانی نمیتواند تاریخ را مثل داستان و قصه بیان کند. وقتی درباره تاریخ با زبان غیرهنری حرف میزنیم، مثل این است که از فاصله 10 هزار پایی زمین، از شهری عکس برمیداریم. هیچ بیانی مثل بیان این کتاب معروف شولوخف، دُن آرام، نمیتواند انقلاب اکتبر را نشان بدهد. او مثلا فقط به یک منطقه قزاقنشین رفته و از آنجا قضایا را برای ما شرح داده است؛ اما همه روستاها، منطقه قزاقنشین است؛ فرق نمیکند. در سیبری هم قضیه همین است. او ماجرا را برای ما نقل میکند و ما از نزدیک انقلاب را میبینیم. آن کتاب گذر از رنجها... هم همینطور است... اینها جزییات را بیان میکنند.
داستان؛ ابزار تبلیغ انقلاب
در انقلابها و نهضتهای آزادیبخش بزرگ دنیا، یکی از وسایل تبلیغات، همین رمانها و داستانهاست؛ ... قصههای بسیار خوبی دارند؛ ... زیباییها را به بهترین وجهی ... در قالبهای بسیار عالی ارائه کردهاند. ... بنده وقتی این کتابها را میخوانم ... و با انقلاب خودمان مقایسه میکنم، میبینم انقلاب ما مناظر خیلیخیلی عالیتر، پرشکوهتر، هیجانانگیزتر و زیباتری دارد که میتواند ارائه بدهد. هنرمندان ما حقیقتا مسئولند و باید پاسخگو باشند. باید این زیباییها را که آنها میتوانند ببینند، بیش از مردم عادی جستوجو کنند و ببینند و آنها را ارائه بدهند.